بیبیکوچولومن

بیبی_کوچولو_من
Part: ¹¹

بابا نفسش رو با حرص بیرون داد و گفت:
بابا: خوبه؟ تموم شد جنگ جهانی سوم؟ حالا اجازه بدین توضیح بدم چرا اینجایین!

ما همون‌طور که زل زده بودیم به "پارک" نشستیم.
جونگکوک چشمش رو نازک کرد و زیر لب گفت:
جونگکوک: چه پروژه‌ایه که همچین آدمایی براش استخدام می‌شن، خدا می‌دونه...

+چیزی گفتی؟

جونگکوک (لبخند الکی): نه عزیزم، داشتم دعا می‌کردم جلسه زود تموم شه!

بابا بدون توجه ادامه داد:
بابا: قراره یه کمپین تبلیغاتی بزرگ برای یکی از برندهای لاکچری کره طراحی کنیم. موضوعش مد و فشنه، ولی با تمی نوآورانه و خاص. نیاز به ذهن‌های خلاق و جسور داره...

+من که همیشه خلاق بودم، جسورم روش!

بابا (با اخم): دقیقاً واسه همینه نگرانم... ولی خب، تیم این پروژه شمایین: ا.ت، جونگکوک، و آقای پارک.

جونگکوک: واقعاً؟ یعنی سه‌تایی؟ نمی‌شد یه نفر کمتر باشه؟ مثلاً یکی که کت قهوه‌ای می‌پوشه؟

پارک (با لبخند آروم): مشکلی نیست، من از کار گروهی لذت می‌برم، مخصوصاً وقتی افراد خاصی توی تیم هستن...

+مثلاً کی؟

پارک (چشمش تو چشم من): مثلاً کسی که بلدِ حرف بزنه، دفاع کنه از خودش... و همیشه یه قدم جلوی بقیه‌ست.

جونگکوک (پوف کرد): خوبه دیگه، تعریف و تمجید از هم‌تیمی رو از همین اول شروع کنیم، ماشاالله! قراره تیم بشیم یا عاشقانه‌نویسی راه بندازیم؟

+جونگکوک، حسودی نکن، بده به شخصیتت.

جونگکوک (با اخم): من؟ حسود؟ تو برو ببین کت قهوه‌ای‌تو با چی ست کردی فعلاً...

بابا: هر دوتاتون ساکت! فردا جلسه‌ی رسمی طراحیه. امیدوارم بتونین سه‌نفری یه برند رو نجات بدین، نه که خودتون رو به باد بدین!


---

پایان پارت ¹¹

#تهکوک #کوکمین #جونگکوک #جئون_جونگکوک #بی_تی_اس #آرمی #کیپاپ #پارک_جیمین #جیمین #بنگتن #بنگتن_بویز #رمان #فیک #چندپارتی #تکپارتی
دیدگاه ها (۰)

بیبی_کوچولو_منPart: ¹²«صبح روز بعد - شرکت»با صدای آلارم بیدا...

بیبی_کوچولو_منPart: ¹³+خب... ایده‌ی من برای کمپین اینه که از...

پارت ششم: "تو که رفتی، من یاد گرفتم چجوری نفس نکشم..."راوی: ...

پارت پنجم: "من که مُردم، تو زنده بمون..."راوی:تهیونگصبح شد.ا...

خون آشام عزیز (70)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط