بیبیکوچولومن
بیبی_کوچولو_من
Part: ¹²
«صبح روز بعد - شرکت»
با صدای آلارم بیدار شدم. نگاهی به ساعت انداختم.
+آخ آخ دیر شددد!
با سرعت نور از جام پریدم، دو دقیقهای یه تیپ رسمی زدم (یه چیزی بین جذاب و کاری)، موهامو شونه کردم و در حالی که کیفمو چنگ میزدم داد زدم:
+مامانننننن من رفتممممممم!
مامان: صبحونهتو نخوردیییی!
+دعا کن پروژه موفق شه، همونه دیگه!
سوار ماشین شدم و مستقیم رفتم شرکت. وارد شدم، آسانسور و دکمه طبقهی جلسه رو زدم. در که باز شد، اون دو تا موجود فضایی رو دیدم که قبلاً رسیده بودن.
جونگکوک تکیه داده بود به صندلی، با گوشی بازی میکرد. پارک جیمین هم لبتاب جلوش بود و داشت چیزی تایپ میکرد.
+سلام!
جیمین سرش رو بلند کرد و با لبخند نرم گفت:
جیمین: صبح بخیر خانوم خلاق تیم. خوشحال شدم که اومدی، منتظرت بودیم.
جونگکوک سرش رو بلند نکرد. فقط گفت:
جونگکوک: بله، منتظر بود که قربون صدقهات بره.
+تو چرا مثل بادمجون پلاسیدهای امروز؟
جونگکوک (با پوزخند): تو چرا مثل شیرینی عروسیای؟ زیادی شیرینی، آدمو دلزده میکنی.
جیمین وسط بحثمون گفت:
جیمین: خب من یه پریزنت کوتاه آماده کردم از ایدههای اولیه برای طراحی کمپین. گفتم تا شما برسین، ساختارش رو دربیارم.
+واااو سریع بودی! بده ببینم چی نوشتی.
جیمین لبتاب رو چرخوند سمتم. با دقت نگاه کردم. طراحیها دقیق، حرفهای و خیلی شیک بودن.
+بابا دمِت گرم! این خیلی خفنه! معلومه کارتو بلدی.
جیمین (با خنده): خوشحالم که خوشت اومد. البته این فقط یه پیشنمایشه. اگر کمک کنی، میتونیم یه چیز ترکون بسازیم.
جونگکوک بالاخره سر بلند کرد و گفت:
جونگکوک: آره دیگه، دو نفره بسازین، منم بشینم تماشا. معلومه کی تیم شده اینجا.
+جونگکوک داری حسودی میکنی؟ نکن قربون، زشته برات.
جونگکوک: حسودی؟ من؟ به کت قهوهای؟ برو لطفاً...
بابا وارد اتاق شد و گفت:
بابا: خب جلسهی امروز در مورد ایدههای اولیهست. وقت نداریم، شروع کنید. ا.ت، اول تو بگو چی در ذهنت داری، بعد جیمین، بعد جونگکوک.
منم با لبخند گفتم:
+خیلی خب، آمادهام. قراره این کمپین ترکونده شه...
(ادامه دارد)
#آرمی #جونگکوک #جیمین #کوکمین #جئون_جونگکوک #پارک_جیمین #بی_تی_اس #کیپاپ #بنگتن #بنگتن_بویز #رمان #فیک #چندپارتی #تکپارتی
Part: ¹²
«صبح روز بعد - شرکت»
با صدای آلارم بیدار شدم. نگاهی به ساعت انداختم.
+آخ آخ دیر شددد!
با سرعت نور از جام پریدم، دو دقیقهای یه تیپ رسمی زدم (یه چیزی بین جذاب و کاری)، موهامو شونه کردم و در حالی که کیفمو چنگ میزدم داد زدم:
+مامانننننن من رفتممممممم!
مامان: صبحونهتو نخوردیییی!
+دعا کن پروژه موفق شه، همونه دیگه!
سوار ماشین شدم و مستقیم رفتم شرکت. وارد شدم، آسانسور و دکمه طبقهی جلسه رو زدم. در که باز شد، اون دو تا موجود فضایی رو دیدم که قبلاً رسیده بودن.
جونگکوک تکیه داده بود به صندلی، با گوشی بازی میکرد. پارک جیمین هم لبتاب جلوش بود و داشت چیزی تایپ میکرد.
+سلام!
جیمین سرش رو بلند کرد و با لبخند نرم گفت:
جیمین: صبح بخیر خانوم خلاق تیم. خوشحال شدم که اومدی، منتظرت بودیم.
جونگکوک سرش رو بلند نکرد. فقط گفت:
جونگکوک: بله، منتظر بود که قربون صدقهات بره.
+تو چرا مثل بادمجون پلاسیدهای امروز؟
جونگکوک (با پوزخند): تو چرا مثل شیرینی عروسیای؟ زیادی شیرینی، آدمو دلزده میکنی.
جیمین وسط بحثمون گفت:
جیمین: خب من یه پریزنت کوتاه آماده کردم از ایدههای اولیه برای طراحی کمپین. گفتم تا شما برسین، ساختارش رو دربیارم.
+واااو سریع بودی! بده ببینم چی نوشتی.
جیمین لبتاب رو چرخوند سمتم. با دقت نگاه کردم. طراحیها دقیق، حرفهای و خیلی شیک بودن.
+بابا دمِت گرم! این خیلی خفنه! معلومه کارتو بلدی.
جیمین (با خنده): خوشحالم که خوشت اومد. البته این فقط یه پیشنمایشه. اگر کمک کنی، میتونیم یه چیز ترکون بسازیم.
جونگکوک بالاخره سر بلند کرد و گفت:
جونگکوک: آره دیگه، دو نفره بسازین، منم بشینم تماشا. معلومه کی تیم شده اینجا.
+جونگکوک داری حسودی میکنی؟ نکن قربون، زشته برات.
جونگکوک: حسودی؟ من؟ به کت قهوهای؟ برو لطفاً...
بابا وارد اتاق شد و گفت:
بابا: خب جلسهی امروز در مورد ایدههای اولیهست. وقت نداریم، شروع کنید. ا.ت، اول تو بگو چی در ذهنت داری، بعد جیمین، بعد جونگکوک.
منم با لبخند گفتم:
+خیلی خب، آمادهام. قراره این کمپین ترکونده شه...
(ادامه دارد)
#آرمی #جونگکوک #جیمین #کوکمین #جئون_جونگکوک #پارک_جیمین #بی_تی_اس #کیپاپ #بنگتن #بنگتن_بویز #رمان #فیک #چندپارتی #تکپارتی
- ۱۵.۳k
- ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط