ما خواب هستیم تا اینکه عاشق میشویم

#سهم_من_از_تو
پارت ۴
دختر اونطوری هم که فکر میکرد فضای تیمارستان براش جالب و هیجان انگیز نبود خسته شد بور از توضیحات دکتر لی همکار برادرش وقتی پایش را در فضای اون تیملرستان عجیب گزاشته بود حتی یک بیمار هم در انجا پر نمیزد حتی در سالن ها و این برای دختر کمی عجیب به نظر میرسید بلاخره بعد از راضی کردن برادرش تونست تنها اطراف تیمارستانو بگرده فعلا چیز بدرد بخوری برای تحقیق پیدا نکرده بود همینطور که با قدم هایی اروم سالن را طی میکرد اتاق شماره ی اتاق ها را اروم زیر لب زمزمه میکرد تا اینکه یک اتاق نظرش را جلب کرد رنگ در اون اتاق با اتاق های دیگر متفاوت بود و شماره ی عجیبی روی ان چسبانده بودند دختر ارام ان شماره را زیر لب با تعجب و کمی هیجان زمزمه کرد
ا.ت : 0044 چه شماره ی عجیبی تموم عدد های اتاق های دیگه ای با این عدد این اتاق متفاوت بود .........
...............
دختر میدونست نباید پاشو توی اون اتاق بزاره اما اون لحظه استرس و هیجان برای باز کردن در اتاق کافی بود دختر خیلی اروم در رو باز کرد تموم انتظاراتش درست از اب دراومده بود اون اتاق شباهت زیادی به یک سیاه چاله داشت با قدم هایی اروم و کمی ترس وارد اتاق شد هوای داخل اتاق مطبوع و خنک بود و حس غیر قابل وصفی به دختر منتقل میکرد سرشو اروم برگردوند و با چیزی که در لحظه دید دستش را جلوی دهنش گزاشت و جیغ بی صدایی کشید حالا ترس بیشتر از هیجان بهش غلبه کرده بود
پسر بزرگتر با نگاه ترسناک و وحشت انگیزی به دختر نگاه میکرد
جونگ کوک : کدوم احمقی بهت اجازه ی ورود به این اتاق و داده ؟ نکنه دلت مردن میخواد ؟ دوست داری به روشی که اون ۲۰ نفرو کشتم تورو هم بکشم ؟
....................................
دختر رعشه به جونش افتاده بود فکرشو هم نمیکرد پا توی اتاق تنها قاتل سریالی این تیمارستان بزاره
جونگ کوک : بهت ۳ ثانیه وقت میدم اینجا رو ترک کنی وگرنه بهت قول میدم مرگ راحتی نخواهی داشت
بشمار ۱ بشمار ۲ بشمار....
پاهای دختر قفل شده بود با چشمای اشکی و زبونی لال به اون پسر خیره شده بود
پسر بزرگتر که انگار به خوبی نقطه ظعف اون دخترو پیدا کرده بود نیشخند جذابی زد به سمت دختر حمله ور شد .......