پارت 110 : من : خب میخواستی باز کنم اران مین تا : اررررهه
پارت 110 : من : خب میخواستی باز کنم اران مین تا : اررررهههه من : خب منم ادمم دوست دارم تو خونه تنها باشم اران مین تا : پاشو پاشو که امروز کلی خرید داریم . به دور و بر نگا کردم . گفت : میگم پاشو هنوز نشستع گفتم : با منی ..... مطمئنی من با این اوضاع باید بیام ... حوصله شوخی ندارم اران مین تا چشاش گرد شد و گفت : چه اوضاعی ....... تازه مارو واسه مهمونی توی بوسان دعوت کردن سه هفته دیگه باید حرکت کنیم من : چی برای خودت میگی اران مین تا : واقعیتتتت!!!
بزور منو حاضر کرد و برد بیرون .
سوار ماشین شدم . فکرم پر شده از حرف و چرت و پرت .
داشتیم میرفتیم که کافه ای که دوستش داشتم و دیدم .
گفتم : بزن کنار میخوام پیاده شم اران مین تا : اصلا اصلا نمیزنم کنار من : میگم بزن کنار اران مین تا : تو الان نباید یهو تصمیم بگیری من : بزنننن کنننننار اران مین تا : نمیزنم من : باشه نزن .
به صندلی تکیه دادم که با دست چپم ماشین و خاموش کردم .
ماشین دیگه نه وایستاد نه سریع رفت .
گفتم : وقتی یک چیزی رو میگم باید انجام بدی .
ماشین و با کلی استرس روشن کرد و وایستاد .
منم سریع پیاده شدم و رفتم همون کافه ای که دوستش داشتم .
رفتم داخل .
یک کافه .
چه روزای خوبی رو داشتم .
یک دونه قهوه سفارش دادم . به بیرون نگا میکردم که اران مین تا داره با کسی صحبت میکنه .
قهوه رو اورد .
یاد روز تولد وی افتادم که قهوه خوردم
دقیقا همون مزه رو میده چه جالب .
خانمه اومد گفتم : قیمت قهوه چقدر میشه . یک لحظه احساس کردم وی تو گوشم چیزی گفت . برگشتم و نگا کردم .
کسی نبود ):):
خانمه یک قیمت ارزون تر گفت گفتم : ببخشید شما یک قیمت ارزون تر گفتین ولی اینجا قیمتش بیشتره گفت : بهمون گفتن برای خانم نایکا قیمت هارو کم کنیم من : کی گفته خانم : بهم گفتن اسمشون رو نگم و هر اطلاعات دیگری .
حتما کار جیمینه . رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رفیتم خونه .
چند روز قبل
( شوگا )
جیمین در خونه رو باز کرد و رفت سمت اتاقش که با دست راستم مچ دست چپشو گرفتم و بردمش تو اتاق و گفتم : بشین میخوام باهات حرف بزنم .
نشست رو صندلی منم روی تخت نشستم وگفتم : چیشد جیمین : هیچی من : جیمیننن.......باز رفتی پیشش جیمین اشکاشو پاک کرد و گفت : دلم طاقت نداره من : هیسسس جونگ کوک خوابه .
فقط من و جیمین و جانگ کوک بودیم . با اینکه جونگ کوک بیدار بود و هر لحظه امکان داشت صدامونو بشنوه که جیمین عاشق نایکاست و دیگه هیچی سالم نمیموند گفتم خوابه .
گفت : نایکا ....رفتم کلیدمو بردارم و بیام ولی ...... من : ولی چیشد جیمین : اون درو باز کرد ..... اصلا انتظار نداشتم درو باز کنه .....
دو تا دستاشو توی موهاش کرد و شروع به گریه کردن . رو زمین نشستم و گفتم : گریه نکن .... بهت فحش داده ناراحتت کرده
اشکاشو پاک کرد . نگام کرد . نامجون در اتاقو زد .
بزور منو حاضر کرد و برد بیرون .
سوار ماشین شدم . فکرم پر شده از حرف و چرت و پرت .
داشتیم میرفتیم که کافه ای که دوستش داشتم و دیدم .
گفتم : بزن کنار میخوام پیاده شم اران مین تا : اصلا اصلا نمیزنم کنار من : میگم بزن کنار اران مین تا : تو الان نباید یهو تصمیم بگیری من : بزنننن کنننننار اران مین تا : نمیزنم من : باشه نزن .
به صندلی تکیه دادم که با دست چپم ماشین و خاموش کردم .
ماشین دیگه نه وایستاد نه سریع رفت .
گفتم : وقتی یک چیزی رو میگم باید انجام بدی .
ماشین و با کلی استرس روشن کرد و وایستاد .
منم سریع پیاده شدم و رفتم همون کافه ای که دوستش داشتم .
رفتم داخل .
یک کافه .
چه روزای خوبی رو داشتم .
یک دونه قهوه سفارش دادم . به بیرون نگا میکردم که اران مین تا داره با کسی صحبت میکنه .
قهوه رو اورد .
یاد روز تولد وی افتادم که قهوه خوردم
دقیقا همون مزه رو میده چه جالب .
خانمه اومد گفتم : قیمت قهوه چقدر میشه . یک لحظه احساس کردم وی تو گوشم چیزی گفت . برگشتم و نگا کردم .
کسی نبود ):):
خانمه یک قیمت ارزون تر گفت گفتم : ببخشید شما یک قیمت ارزون تر گفتین ولی اینجا قیمتش بیشتره گفت : بهمون گفتن برای خانم نایکا قیمت هارو کم کنیم من : کی گفته خانم : بهم گفتن اسمشون رو نگم و هر اطلاعات دیگری .
حتما کار جیمینه . رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رفیتم خونه .
چند روز قبل
( شوگا )
جیمین در خونه رو باز کرد و رفت سمت اتاقش که با دست راستم مچ دست چپشو گرفتم و بردمش تو اتاق و گفتم : بشین میخوام باهات حرف بزنم .
نشست رو صندلی منم روی تخت نشستم وگفتم : چیشد جیمین : هیچی من : جیمیننن.......باز رفتی پیشش جیمین اشکاشو پاک کرد و گفت : دلم طاقت نداره من : هیسسس جونگ کوک خوابه .
فقط من و جیمین و جانگ کوک بودیم . با اینکه جونگ کوک بیدار بود و هر لحظه امکان داشت صدامونو بشنوه که جیمین عاشق نایکاست و دیگه هیچی سالم نمیموند گفتم خوابه .
گفت : نایکا ....رفتم کلیدمو بردارم و بیام ولی ...... من : ولی چیشد جیمین : اون درو باز کرد ..... اصلا انتظار نداشتم درو باز کنه .....
دو تا دستاشو توی موهاش کرد و شروع به گریه کردن . رو زمین نشستم و گفتم : گریه نکن .... بهت فحش داده ناراحتت کرده
اشکاشو پاک کرد . نگام کرد . نامجون در اتاقو زد .
۵۸.۵k
۱۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.