قهوه تلخ
#قهوه_تلخ
Part25
مهدیس:ب درو ورم نگا کردم همه داشتن فرار میکردن همه جیغ میزدن...
دست محرابو گرفتم...
نفس عمیقی کشیدم و دنبال محراب راه افتادم...
ارسلان:بدبخ شدیم بگیرنمون بفاک میریم....
مهدیس:بدویین برین تو کمدا قایم شینننن
دیانا:اسکل پیدامون میکنن
مهدیس:ن نمیکنن چون فکر میکنن همه فرار کردن و اصلن فکر نمیکنن چندنفر تو این کمد قایم شن
ارسلان:عجله کنین منو دیانا میریم تو این کمد شمام برین تو اون کمد.....
_______________________
مهدیس:ترسیده بودم پلیسا داشتن همه جارو میگشتن...
یکی ازپلیسا گف:بمب بزارین برین...
مهدیس:ترسیده بودم....
ولی نباید اشک میریختم.....
دیگه نمیتونستم خدمو کنترل کنم....
یاد بچگیم افتادم(:
(فلش بک)
روزی ک تلبکارای بابام اومده بودن خونه دنبال تلبشون..
بابام پول نداشت بهشون بده....
یکی ع مردا ی ماشین اسبابازی داد ب داداشم
بعد رفتن تلبکارا با مامانم رفته بودم میوه بخرم...
بابامم مث چی خمار بود و با کتک از مامانم پول گرفته بود بره مواد بخره(:
ی چندتا سیب و پرتقال خریدیم رفتیم خونه....
وارد خونه شدیم در دیوارا همشون سوخته بود....
پلاستیک میوه ها از دست مامانم افتاد و مامانم رفت سراغ داداشم.....
__________________
گلا و درختای تو باغچه رو کندم....
ی گودال درست کردم...
بوسه ای رو پیشونی داداشم زدم و داداشمو گزاشتم تو گودال....
خاک رو ریختم روش...
"ادامه دارد"
وای خدم بغضی شودم🗿
Part25
مهدیس:ب درو ورم نگا کردم همه داشتن فرار میکردن همه جیغ میزدن...
دست محرابو گرفتم...
نفس عمیقی کشیدم و دنبال محراب راه افتادم...
ارسلان:بدبخ شدیم بگیرنمون بفاک میریم....
مهدیس:بدویین برین تو کمدا قایم شینننن
دیانا:اسکل پیدامون میکنن
مهدیس:ن نمیکنن چون فکر میکنن همه فرار کردن و اصلن فکر نمیکنن چندنفر تو این کمد قایم شن
ارسلان:عجله کنین منو دیانا میریم تو این کمد شمام برین تو اون کمد.....
_______________________
مهدیس:ترسیده بودم پلیسا داشتن همه جارو میگشتن...
یکی ازپلیسا گف:بمب بزارین برین...
مهدیس:ترسیده بودم....
ولی نباید اشک میریختم.....
دیگه نمیتونستم خدمو کنترل کنم....
یاد بچگیم افتادم(:
(فلش بک)
روزی ک تلبکارای بابام اومده بودن خونه دنبال تلبشون..
بابام پول نداشت بهشون بده....
یکی ع مردا ی ماشین اسبابازی داد ب داداشم
بعد رفتن تلبکارا با مامانم رفته بودم میوه بخرم...
بابامم مث چی خمار بود و با کتک از مامانم پول گرفته بود بره مواد بخره(:
ی چندتا سیب و پرتقال خریدیم رفتیم خونه....
وارد خونه شدیم در دیوارا همشون سوخته بود....
پلاستیک میوه ها از دست مامانم افتاد و مامانم رفت سراغ داداشم.....
__________________
گلا و درختای تو باغچه رو کندم....
ی گودال درست کردم...
بوسه ای رو پیشونی داداشم زدم و داداشمو گزاشتم تو گودال....
خاک رو ریختم روش...
"ادامه دارد"
وای خدم بغضی شودم🗿
۱۷.۳k
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.