جیمین بهش اجازه ی حرف زدن نداد و رفت سراغش از یقه اش گرفت
جیمین بهش اجازه ی حرف زدن نداد و رفت سراغش از یقه اش گرفت و بلندش کرد...محکم کوبوندش به زمین خیز برداشت سمتش:بزرگترین اشتباه زندگیتو کردی....
با پاش زد به دهنش و بعد اونقدر زدش که دیگه بیهوش شد...از یقه پشتی لباسش گرفت و اونو روی زمین کشوند و برد بیرون...
ماشینی اونجا بود سوییچ های ماشینو از جیب اون مرد درآورد و ماشینو باز کرد...مرد رو انداخت تو ماشین و حرکت کرد سمت کاخ....به ساعت نگاه کرد...۶ عصر بود...سرعتش رو بیشتر کرد....بعد از ۳۰ دقیقه رسید
پیاده شد...و اون مرد رو همونطور از یقه گرفت و کشون کشون روی زمین بردش داخل...وارد که شد اونو روی زمین انداخت
میاکو و کیوکو و شوگا اونجا نشسته بودن...وقتی جیمین وارد شد...توجهشون به اون جلب شد...
به سر تا پاش نگاه کردن...
موهاش بهم ریخته بود...عرق کرده بود...و گوشه لبش یکم خون داشت
کیوکو:تو کجایی هان؟میدونی الان ۱۲ ساعته نیستی؟
جیمین:این مرد خوب...به اصطلاح منو دزدیده بود مثلا
شوگا:این دیگه؟
جیمین: اره...تازه میخواست هم برنده بشه
میاکو:اینو باش تروخدا
شوگا:بیاید ببریدش
۲ نفر اومدن مرد رو بلند کرد و ازونجا بردن بیرون....
با پاش زد به دهنش و بعد اونقدر زدش که دیگه بیهوش شد...از یقه پشتی لباسش گرفت و اونو روی زمین کشوند و برد بیرون...
ماشینی اونجا بود سوییچ های ماشینو از جیب اون مرد درآورد و ماشینو باز کرد...مرد رو انداخت تو ماشین و حرکت کرد سمت کاخ....به ساعت نگاه کرد...۶ عصر بود...سرعتش رو بیشتر کرد....بعد از ۳۰ دقیقه رسید
پیاده شد...و اون مرد رو همونطور از یقه گرفت و کشون کشون روی زمین بردش داخل...وارد که شد اونو روی زمین انداخت
میاکو و کیوکو و شوگا اونجا نشسته بودن...وقتی جیمین وارد شد...توجهشون به اون جلب شد...
به سر تا پاش نگاه کردن...
موهاش بهم ریخته بود...عرق کرده بود...و گوشه لبش یکم خون داشت
کیوکو:تو کجایی هان؟میدونی الان ۱۲ ساعته نیستی؟
جیمین:این مرد خوب...به اصطلاح منو دزدیده بود مثلا
شوگا:این دیگه؟
جیمین: اره...تازه میخواست هم برنده بشه
میاکو:اینو باش تروخدا
شوگا:بیاید ببریدش
۲ نفر اومدن مرد رو بلند کرد و ازونجا بردن بیرون....
۷.۶k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.