اسم رمز قسمت بیست و هشتم

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و هشتم

از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~

همه‌چی متوقف شد. مایکی اونجا ایستاده بود، سرد و بی‌احساس، درست مثل گذشته. نگاهش بین من و تنما جابه‌جا می‌شد. تنما پشت سرم پنهان شد، دستای کوچیکش دور لباسم محکم شد.

مایکی: «تنما. بیا اینجا.»

تنما تردید داشت، ولی وقتی چهره‌ی مایکی رو دید، لبخندی روی لباش نشست. «بابا!»

تنما از پشت من بیرون اومد و به سمت مایکی دوید. قلبم فرو ریخت. دستای مایکی دورش حلقه شد و اون رو بغل کرد. یه لحظه، انگار مایکی واقعاً پدر مهربونی بود.

اما نگاه سرد مایکی دوباره روی من قفل شد. «کیمیکو... همیشه دوست داشتم خانواده‌مو کامل نگه دارم.»

یه ماشین سیاه کنار خیابون متوقف شد. درش باز شد و سانزو، ران و ریندو پیاده شدن. لبخند شیطانی سانزو رو دیدم، مثل یه کابوس قدیمی.

کیمیکو: «نه... نه... مایکی، این کارو نکن. خواهش می‌کنم.»

مایکی به آرومی تنما رو کنار گذاشت و به سمت من اومد. «قرار داد رو فراموش کن من میخوام خانواده رو کنار هم نگه می‌دارم.»

سانزو با یه اشاره جلو اومد، دستم رو محکم گرفت. دست و پام شروع به لرزیدن کرد. تنما گیج شده بود.

تنما: «بابا؟ مامان چرا گریه می‌کنه؟»

مایکی لبخند زد. «نگران نباش، تنما. مامانت قراره برگرده خونه.»

دهنمو باز کردم تا فریاد بزنم، ولی سانزو دستمالی روی دهنم گذاشت. بوی تند مواد خواب‌آور توی مشامم پیچید. چشمای تنما آخرین چیزی بود که دیدم، وقتی تصویرش تار شد.
دیدگاه ها (۴)

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و هشتم از زبان کیمیکو:صدای تنما از ...

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و نهم از زبان کیمیکو:با تق‌تق صدای ...

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و هفتم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~...

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و ششم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط