اسم رمز قسمت بیست و هفتم

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و هفتم

از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~

کلمه از لباش افتاد مثل یه ضربه محکم. حس کردم قلبم توی سینه‌م فرو ریخت. دستام بی‌اختیار لرزید. مایکی؟ اون نمی‌تونه اینجا باشه... ولی تنما... اون دقیقاً شبیه مایکی بود، موهای طلایی، چشمای سبز.

ناگهان صدای فریاد دورتر شنیده شد. «تنما! تنما کجایی؟!»

پسر بچه وحشت‌زده شد. «اون... اون داره میاد... مامان! کمکم کن!»

بدون فکر، دستشو گرفتم. «بیا! باید از اینجا بریم.»

به سمت کوچه‌ی پشت ساختمون دویدیم. قلبم تند می‌زد، هر لحظه انتظار داشتم صدای مایکی رو بشنوم. ولی فقط صدای قدم‌های خودمون بود.

به دیوار تکیه دادم، تنما رو بغل کردم. «تو... تو نمی‌تونی اینجا باشی... من...»

تنما: «مامان، نمی‌ذارم دوباره بریم. نمی‌ذارم اون تو رو بگیره.»

صدای قدم‌ها نزدیک‌تر شد. صدای نفس‌های سنگین، صدای مایکی. قلبم توی سینه‌م می‌کوبید. نمی‌تونستم بذارم دوباره منو پیدا کنه.

کیمیکو: «تنما... گوش کن. هرچی شد، فقط بدو. من حواست رو پرت می‌کنم.»

تنما (با بغض): «نه! من نمی‌خوام تنها بمونم.»

قبل از اینکه جوابی بدم، سایه‌ای توی ورودی کوچه ظاهر شد. مایکی. همون چهره‌ی سرد، همون نگاه بی‌احساس.

مایکی: «تنما! بیا اینجا.»
دیدگاه ها (۲۳)

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و هشتم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~...

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و هشتم از زبان کیمیکو:صدای تنما از ...

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و ششم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~...

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و پنجم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~...

سناریو [درخواستی]وقتی دختر ۱۴ سالتون رو با دوست پسرش میبینین...

✨ «گاهی دلم می‌خواد صبح چشمامو باز کنم و ببینم دوباره بچه شد...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط