فیک شوگا پارت۲
ولی واقعا این حس از کجا میاد...
همینطور که داشت با چشماش دنبال یه آدم آشنا بین مردم...بخواطر پیدا کردن حسش میگشت...چشمش به تو افتاد که داری به سمت آپارتمان مسکونی حرکت میکنی..
شوگا: اون اینجا چیکار میکنه؟
همینجور که داشت با چشم دنبالت میکرد، دید...که وارد همون آپارتمانی که خودش توش زندگی میکنه شدی!..از آسانسور شیشه ای بالا رفتی و به واحدی که به واحده((درخشان))بخاطر هزینه های زیاد اون قسمت و کیفیت امکانات معروف بود...رفتی!
شوگا:واقعا خونش اونحاعهههه؟...اصلا به من چه؟؟هووووف
~~~
ا.ت:واااای...چرا انقد شل مغزه این کوکککک...همش دست گل به آب میده...
همینطور که فکرت مشغول بود...درحال رامن درست کردن هم بودی...که حواست نبود...۵ تا تخم مرغ توش ریختی...
ا.ت:وااااااااای...خدایا..حالا چیکار کنم..اه...فقط همین یه نودلو داشتم..باید یه فکری به حال این شکم بدبخت بکنممم..اممم..آها..شاید اگه از همسایه پایینه جدید کمک بگیرم کمکم کنه...
سریع به سمت پله ها و بعدم به سمت واحد ۲۸۹ رفتی...
...
تق تق تق
در باز شد...
با دیدن کسی که در رو به روت باز کرده...چشمات از حدقه بیرون زدن...
#ذهن_ا_ت
یکی امروز منو نفرین کرده...این همه بد شانسی چیههههه...اینکه همون گارسنهههه...الان با خودش میگه اینکه انقد پولداره..چرا از من ناهار میخواد..؟؟
#پایان_ذهن_ا_ت
شوگا:سلام!
ا.ت:اممم..چیزه....س..سلام!
شوگا:میتونم کمکتون کنم؟
ا.ت: راستش...امم..من..امروز ناهار ندارم!!..می
(حرفتو قطع کرد)
شوگا: بیا تو..من به اندازه دونفر شام دارم!
و درو بیشتر باز کرد...
با خجالت تمام وارد شدی!
باهم رفتین و سر میز نشستین..خیلی خونه تمیزی داشت...خیلی معذب بودی..و این باعث می شد خیلی کم غذا بخوری!
شوگا: چیزی اذیتت میکنه؟از غذا بدت میاد؟
ا.ت: نهههه...اصلااااا خیلی خوبه..
شوگا: اهوم...بخور
...
بعد ناهار..با کمک شوگا ضرفا رو جمع کردی...ولی شوگا نزاشت که کمکش ضرفا رو بشوری!...
شوگا: لازم نیست...تو برو بشین رو مبل تا منم بیام..
ا.ت: باشه..مرسی
و رفتی نشستی...
ا.ت: اممم...حالا که باهم آشنا شدیم..میتونی هرچی سوال داری بپرسی!
شوگا: واقعا!
ا.ت: البته!!
شوگا:چند سالته؟
ا.ت: ۱۹
شوگا: من ۲۰ سالمه...
ا.ت:آهوم..تنهایی زندگی میکنی؟
شوگا: اره...۳ ساله
ا.ت:منم همینطور
...
بعد گذشت مدتی...آشناییتونو نسبت به هم کامل کردین و الان همدیگرو کامل میشناسید.!
شوگا: میتونیم باهم دوست باشیم؟
ا.ت: البته...خیلی خوشحال میشم...
شوگا: پس الان باید ا.ت صدات کنم نه؟
ا.ت: و منم..شوگا
شوگا:آهوم..
...
از شوگا خداحافظی کردی و خارج شدی!
>لایک و کامنت فراموش نشه...قرارع جالب بشه...
#پر_پل_یو💜
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#خاص
همینطور که داشت با چشماش دنبال یه آدم آشنا بین مردم...بخواطر پیدا کردن حسش میگشت...چشمش به تو افتاد که داری به سمت آپارتمان مسکونی حرکت میکنی..
شوگا: اون اینجا چیکار میکنه؟
همینجور که داشت با چشم دنبالت میکرد، دید...که وارد همون آپارتمانی که خودش توش زندگی میکنه شدی!..از آسانسور شیشه ای بالا رفتی و به واحدی که به واحده((درخشان))بخاطر هزینه های زیاد اون قسمت و کیفیت امکانات معروف بود...رفتی!
شوگا:واقعا خونش اونحاعهههه؟...اصلا به من چه؟؟هووووف
~~~
ا.ت:واااای...چرا انقد شل مغزه این کوکککک...همش دست گل به آب میده...
همینطور که فکرت مشغول بود...درحال رامن درست کردن هم بودی...که حواست نبود...۵ تا تخم مرغ توش ریختی...
ا.ت:وااااااااای...خدایا..حالا چیکار کنم..اه...فقط همین یه نودلو داشتم..باید یه فکری به حال این شکم بدبخت بکنممم..اممم..آها..شاید اگه از همسایه پایینه جدید کمک بگیرم کمکم کنه...
سریع به سمت پله ها و بعدم به سمت واحد ۲۸۹ رفتی...
...
تق تق تق
در باز شد...
با دیدن کسی که در رو به روت باز کرده...چشمات از حدقه بیرون زدن...
#ذهن_ا_ت
یکی امروز منو نفرین کرده...این همه بد شانسی چیههههه...اینکه همون گارسنهههه...الان با خودش میگه اینکه انقد پولداره..چرا از من ناهار میخواد..؟؟
#پایان_ذهن_ا_ت
شوگا:سلام!
ا.ت:اممم..چیزه....س..سلام!
شوگا:میتونم کمکتون کنم؟
ا.ت: راستش...امم..من..امروز ناهار ندارم!!..می
(حرفتو قطع کرد)
شوگا: بیا تو..من به اندازه دونفر شام دارم!
و درو بیشتر باز کرد...
با خجالت تمام وارد شدی!
باهم رفتین و سر میز نشستین..خیلی خونه تمیزی داشت...خیلی معذب بودی..و این باعث می شد خیلی کم غذا بخوری!
شوگا: چیزی اذیتت میکنه؟از غذا بدت میاد؟
ا.ت: نهههه...اصلااااا خیلی خوبه..
شوگا: اهوم...بخور
...
بعد ناهار..با کمک شوگا ضرفا رو جمع کردی...ولی شوگا نزاشت که کمکش ضرفا رو بشوری!...
شوگا: لازم نیست...تو برو بشین رو مبل تا منم بیام..
ا.ت: باشه..مرسی
و رفتی نشستی...
ا.ت: اممم...حالا که باهم آشنا شدیم..میتونی هرچی سوال داری بپرسی!
شوگا: واقعا!
ا.ت: البته!!
شوگا:چند سالته؟
ا.ت: ۱۹
شوگا: من ۲۰ سالمه...
ا.ت:آهوم..تنهایی زندگی میکنی؟
شوگا: اره...۳ ساله
ا.ت:منم همینطور
...
بعد گذشت مدتی...آشناییتونو نسبت به هم کامل کردین و الان همدیگرو کامل میشناسید.!
شوگا: میتونیم باهم دوست باشیم؟
ا.ت: البته...خیلی خوشحال میشم...
شوگا: پس الان باید ا.ت صدات کنم نه؟
ا.ت: و منم..شوگا
شوگا:آهوم..
...
از شوگا خداحافظی کردی و خارج شدی!
>لایک و کامنت فراموش نشه...قرارع جالب بشه...
#پر_پل_یو💜
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#خاص
۳۲.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.