رمان نفرت در عشق پارت ۱۰
رمان نفرت در عشق پارت ۱۰
مایکی : چرا ؟
کیو : پیش یوناام
مایکی : حرکتی چیزی زدی؟
کیو : اره
مایکی : خب .... چیکار کردی
کیو : کار خاصی نکردم ..... بوسه
مایکی : برای شروع .... خب ..... تقریبا خوبه
کیو : نه بابا چی رو خوبه ؟ خب ول کن من باید برم ( قعط کرد )
رفتم سمت و ماشین و سوار شودم
کیو : خب کجا بریم ؟
یونا : خونه
کیو : نه بریم دور بزنیم (کیوت)
یونا : پس من پیاده میشم خودم میرمد ( در ماشینو باز کرد )
کیو : ( دستشو گرفت ) خب بشین میبرمت ( ناراحت )
یونا : خب .... تو دوس داشتی کجا بریم ؟
کیو : امممم ..... دریاچه هان ؟
یونا : نه بریم خونه
کیو : پس میریم دریاچه هان ( حرکت کردن )
یونا : ......
کیو : دوس نداری بریم ؟
یونا : .....
کیو : پس در میزنم
یونا : نه بریم دوس دارم
کیو : ( لبخند )
( نیم ساعت بعد )
کیو : رسیدیم
یونا : عررررر ( ذوق ) خیلی وقته دریاچه هان نمیام
کیو : چند وقت ؟
یونا : خب ... ۴ سال
کیو : ۴ سال ؟؟؟؟ ( تعجب ) من کلا ۴ ماهع اومدم ولی ۲۰ بار اومدم دریاچه هان
یونا : واقعا ؟ چقدر دریاچه امروز سافه
کیو : همیشه همینه
یونا : واقعا ؟ مثل اینکه من خیلی عقب موندم از دنیا
( ویو یونا )
رفتم جلو تر تا بهتر ببیتن ولی پام سر خورد و کیو دستمو گرفت و کشید و من افتادم تو بغلش
کیو : مراقب باش احمق (عصبی)
یونا : ببخشید (ترسیده)
ازش فاصله گرفتم و یه کم باهم قدم زدیم و تو اون مسیر کلی فکر کردم و
یونا : چرا بهم کمک کردی ؟ چرا بهم اهمیت میدی ؟ چرا دنبالم اومدی ؟ چرا تو ....
کیو : نفله من دوست دارم (باداد)
یونا : ........ ؟
کیو : ... تو چی ؟
یونا : هاع ؟ (هنوزتوشکه)
کیو : الان حس توهم میفهمیم
دستمو کشید و لبشو گذاشت رو لبم بعد ۵ دقیقه ولکرد
کیو : خب ؟
نتونستم خودمو نگه دارم صورتشو گرفتم و دوباره بوسیدمش و
یونا : من چیکار کردم ؟ ( جیغ )
کیو : اروم من اینو به معنای اره حساب میکنم ........ با من قرار میزاری ؟
یونا : نه
کیو : هاع ؟
یونا : یعنی چی ... ازینا .... ( چشاشو بست و فشار داد) منم دوست دارم ( چشاشو اروم باز کرد )
کیو : ( لبخند ) .....بریم ؟
یونا : ( دستشو گرفت ) بریم( ذوق )
و ....
مایکی : چرا ؟
کیو : پیش یوناام
مایکی : حرکتی چیزی زدی؟
کیو : اره
مایکی : خب .... چیکار کردی
کیو : کار خاصی نکردم ..... بوسه
مایکی : برای شروع .... خب ..... تقریبا خوبه
کیو : نه بابا چی رو خوبه ؟ خب ول کن من باید برم ( قعط کرد )
رفتم سمت و ماشین و سوار شودم
کیو : خب کجا بریم ؟
یونا : خونه
کیو : نه بریم دور بزنیم (کیوت)
یونا : پس من پیاده میشم خودم میرمد ( در ماشینو باز کرد )
کیو : ( دستشو گرفت ) خب بشین میبرمت ( ناراحت )
یونا : خب .... تو دوس داشتی کجا بریم ؟
کیو : امممم ..... دریاچه هان ؟
یونا : نه بریم خونه
کیو : پس میریم دریاچه هان ( حرکت کردن )
یونا : ......
کیو : دوس نداری بریم ؟
یونا : .....
کیو : پس در میزنم
یونا : نه بریم دوس دارم
کیو : ( لبخند )
( نیم ساعت بعد )
کیو : رسیدیم
یونا : عررررر ( ذوق ) خیلی وقته دریاچه هان نمیام
کیو : چند وقت ؟
یونا : خب ... ۴ سال
کیو : ۴ سال ؟؟؟؟ ( تعجب ) من کلا ۴ ماهع اومدم ولی ۲۰ بار اومدم دریاچه هان
یونا : واقعا ؟ چقدر دریاچه امروز سافه
کیو : همیشه همینه
یونا : واقعا ؟ مثل اینکه من خیلی عقب موندم از دنیا
( ویو یونا )
رفتم جلو تر تا بهتر ببیتن ولی پام سر خورد و کیو دستمو گرفت و کشید و من افتادم تو بغلش
کیو : مراقب باش احمق (عصبی)
یونا : ببخشید (ترسیده)
ازش فاصله گرفتم و یه کم باهم قدم زدیم و تو اون مسیر کلی فکر کردم و
یونا : چرا بهم کمک کردی ؟ چرا بهم اهمیت میدی ؟ چرا دنبالم اومدی ؟ چرا تو ....
کیو : نفله من دوست دارم (باداد)
یونا : ........ ؟
کیو : ... تو چی ؟
یونا : هاع ؟ (هنوزتوشکه)
کیو : الان حس توهم میفهمیم
دستمو کشید و لبشو گذاشت رو لبم بعد ۵ دقیقه ولکرد
کیو : خب ؟
نتونستم خودمو نگه دارم صورتشو گرفتم و دوباره بوسیدمش و
یونا : من چیکار کردم ؟ ( جیغ )
کیو : اروم من اینو به معنای اره حساب میکنم ........ با من قرار میزاری ؟
یونا : نه
کیو : هاع ؟
یونا : یعنی چی ... ازینا .... ( چشاشو بست و فشار داد) منم دوست دارم ( چشاشو اروم باز کرد )
کیو : ( لبخند ) .....بریم ؟
یونا : ( دستشو گرفت ) بریم( ذوق )
و ....
۱۳۴
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.