رمان نفرت در عشق پارت ۹
رمان نفرت در عشق پارت ۹
براید استایل بلندش کردم و سوار ماشینش کردم و رفتم رو صندلی نشستم و خیلی سریع ماشینو روشن کردم و گاز دادم
یونا : خیلی سریع میری میترسم
کیو : ....
یونا : هعییی جواب بدههه میترسم میگم ( داد )
کیو : میخوای چیکار کنم میخوای بیای بغلم بشینی ؟ ( با داد )
یونا : نه نمیخوام خیلی ممنون ( با طعنه )
کیو : خب بیا دستمو بگیر ( اروم شده و اروم گفت بهش وطوری رفتار میکنه که اصلا براش مهم نیست )
یونا اروم اروم دستشو بهم نزدیک کرد دیگه فاصله ای بین دستامون نمونده بود که دستشو کشید
یونا : نمیخوام
دسشو کشیدم و گرفتمش
یونا : ایش ...... ولی چرا انقد دستت بزرگه ؟
کیو : واقعا ؟ ولی دستتو کوچولو عه ها
یونا : نه خیرم دسته تو بزگه
کیو : دسته تو کوچیکه
یونا : دست تو بزگه
کیو : تو کوچولوییی ( اروم کیوت )
یونا : تو بزرگییی ( اداشو در اورد )
رسیدیم زدم کنار و
کیو : گفتم تو کوچولوی ( عصبی )
یونا : تو بزرگی ( مسخره )
دستشو کشیدم و صورتمو بهش نزدیک کردم
کیو : متوجه نمیشی گفتم تو کوچولوی ( تهدید )
یونا : اینا رو من تعصیر نداره من سر حرفم میمونم دسته تو ....
کیو حرفشو قعط کردم و اروم لبمو گذاشتم رو لبش تا ساکت شه بالاخره یکم سکوت ولی .... لباش مزه شکلات میداد بعد ۱ دقیقه ول کردم
کیو : هنوزم میخوای حرفتو کامل کنی ؟
یونا : .... نه بریم ( ناراحت )
کیو : باشه
(نکته : الان تقربا ساعت ۴ ظهره )
براید استایل بلندش کردم و بردمش تو و گذاشتمش روی یکی از تختا و پرستارو صدا زدم و اومد معاینش کرد و
پرستار : چیزی نیس فقط باید خوب از مچش مراقبت کنید تا دوباره اسیب نبینه
کیو : بله متوجه شدم
رفتم کنارش و
کیو : حالت خوبه ؟ بهتری ؟
یونا : خوبم الان میتونم راه برم ..... ولی ..... تو چرا نگرانی ؟
کیو : خب .....
گوشیم زنگ خورد و
کیو : یه وقتش بهت میگم الان برو تو ماشین منم الان میام
سویچو طرفش پرت کردم و دیدم که مایکی داره زنگ میزنه اصلا فراموش کردم که قرار بود برم خونشون
کیو : الو
مایکی : الو کجای ؟
کیو : ببخشید ولی نمیتونم بیام
مایکی : چرا ؟
کیو : ......
:))))
براید استایل بلندش کردم و سوار ماشینش کردم و رفتم رو صندلی نشستم و خیلی سریع ماشینو روشن کردم و گاز دادم
یونا : خیلی سریع میری میترسم
کیو : ....
یونا : هعییی جواب بدههه میترسم میگم ( داد )
کیو : میخوای چیکار کنم میخوای بیای بغلم بشینی ؟ ( با داد )
یونا : نه نمیخوام خیلی ممنون ( با طعنه )
کیو : خب بیا دستمو بگیر ( اروم شده و اروم گفت بهش وطوری رفتار میکنه که اصلا براش مهم نیست )
یونا اروم اروم دستشو بهم نزدیک کرد دیگه فاصله ای بین دستامون نمونده بود که دستشو کشید
یونا : نمیخوام
دسشو کشیدم و گرفتمش
یونا : ایش ...... ولی چرا انقد دستت بزرگه ؟
کیو : واقعا ؟ ولی دستتو کوچولو عه ها
یونا : نه خیرم دسته تو بزگه
کیو : دسته تو کوچیکه
یونا : دست تو بزگه
کیو : تو کوچولوییی ( اروم کیوت )
یونا : تو بزرگییی ( اداشو در اورد )
رسیدیم زدم کنار و
کیو : گفتم تو کوچولوی ( عصبی )
یونا : تو بزرگی ( مسخره )
دستشو کشیدم و صورتمو بهش نزدیک کردم
کیو : متوجه نمیشی گفتم تو کوچولوی ( تهدید )
یونا : اینا رو من تعصیر نداره من سر حرفم میمونم دسته تو ....
کیو حرفشو قعط کردم و اروم لبمو گذاشتم رو لبش تا ساکت شه بالاخره یکم سکوت ولی .... لباش مزه شکلات میداد بعد ۱ دقیقه ول کردم
کیو : هنوزم میخوای حرفتو کامل کنی ؟
یونا : .... نه بریم ( ناراحت )
کیو : باشه
(نکته : الان تقربا ساعت ۴ ظهره )
براید استایل بلندش کردم و بردمش تو و گذاشتمش روی یکی از تختا و پرستارو صدا زدم و اومد معاینش کرد و
پرستار : چیزی نیس فقط باید خوب از مچش مراقبت کنید تا دوباره اسیب نبینه
کیو : بله متوجه شدم
رفتم کنارش و
کیو : حالت خوبه ؟ بهتری ؟
یونا : خوبم الان میتونم راه برم ..... ولی ..... تو چرا نگرانی ؟
کیو : خب .....
گوشیم زنگ خورد و
کیو : یه وقتش بهت میگم الان برو تو ماشین منم الان میام
سویچو طرفش پرت کردم و دیدم که مایکی داره زنگ میزنه اصلا فراموش کردم که قرار بود برم خونشون
کیو : الو
مایکی : الو کجای ؟
کیو : ببخشید ولی نمیتونم بیام
مایکی : چرا ؟
کیو : ......
:))))
۳۰۱
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.