+خب هق بریم عمارت هق
+خب هق بریمعمارت هق
_ عهه ا.ت
+ باشه گریه نمیکنم
_ افرین راه افتادم سمت عمارت خب پس گفتی که امتحانت عالی بود هوم
+ ارهههههه
_ خنده )
۴ هفته بعد
+ امروز نمره های مستمرمون و میگن و امید وارمجیمینو ناامید نکنم رفتم دانشگاه همه مستمر هام ۲۰ شده بود هوراااااااااااااااا رفتم با دستیار شخصی جیمین عمارت امروز برای جیمین کار پیش اومده بود و دستارش منو اورد و برد
رفتمتو عمارت رسیدیم جیمین خونه بود هورااااااا ددییییییی
_ جونمم عزیزم چیشد ؟
+ همرو ۲۰شدمممممممممم
_ افرین بچه درس خونم
+ ددی من بچتممممم من زنتمممم
_ باشه ، باشه ، تسلیم دستامو بردمبالا
+ خنده )
_ قربونت برم من این سوک مامانت امتحاناشو قبول شده بغلم بود با خنگی نگاه میکرد ( نه پس میخوای خیلی با ناز و عشوه نگات کنه بچه ۴ ماهی نمیدونه چی به چیه امتحان چیه انتظار چیو داری ؟ )
_ کوچولوی کیوتم
+ اوخی بچم خیلییی کیوته راستی خیلی گشنمه بریم غذا بخوریم
_ بریم قشنگم ...... غذامون رو خوردیم این سوک رو خوابوندم و مو جیمین هم خیلی خوابمون میاومد هیچ وقت بعداز طهر ها جیمین نمیخوابید ولی خیلی خسته بودیم پس رفتیم رو تختمون و جیمین بغلم کرد و پتو رو انداخت رو ار دومون
_ ا.ت خیلی دوست دارم خوشگلم بهترین اتفاق زندگیم تو و این سوکبودین
+ منم دوست دارم ددی تو هم بهترین کادو زندگیم بودی که خدا بهم داد و همینطور این سوک
_قربونت برم من😊
+😊
( چند روز بعدش سوهو و لونا ازدواج کردن و یونا پیش من اومد به خاطر این سوک
و
بعد اشنایی کامل سونگ هو و یورا ۵ ماه بعد سوهو و لونا با هم ازدواج کردن و یه پسر ناز و خوشگل به دنیا اورد یورا
و
این بود داستان زندگیم)
پایان
بچه ها بخشید اگه اخرش بد شد چون چیزی دیگه تو این رمان نبود که اتفاق نیفته 😅😅🤣🤣
_ عهه ا.ت
+ باشه گریه نمیکنم
_ افرین راه افتادم سمت عمارت خب پس گفتی که امتحانت عالی بود هوم
+ ارهههههه
_ خنده )
۴ هفته بعد
+ امروز نمره های مستمرمون و میگن و امید وارمجیمینو ناامید نکنم رفتم دانشگاه همه مستمر هام ۲۰ شده بود هوراااااااااااااااا رفتم با دستیار شخصی جیمین عمارت امروز برای جیمین کار پیش اومده بود و دستارش منو اورد و برد
رفتمتو عمارت رسیدیم جیمین خونه بود هورااااااا ددییییییی
_ جونمم عزیزم چیشد ؟
+ همرو ۲۰شدمممممممممم
_ افرین بچه درس خونم
+ ددی من بچتممممم من زنتمممم
_ باشه ، باشه ، تسلیم دستامو بردمبالا
+ خنده )
_ قربونت برم من این سوک مامانت امتحاناشو قبول شده بغلم بود با خنگی نگاه میکرد ( نه پس میخوای خیلی با ناز و عشوه نگات کنه بچه ۴ ماهی نمیدونه چی به چیه امتحان چیه انتظار چیو داری ؟ )
_ کوچولوی کیوتم
+ اوخی بچم خیلییی کیوته راستی خیلی گشنمه بریم غذا بخوریم
_ بریم قشنگم ...... غذامون رو خوردیم این سوک رو خوابوندم و مو جیمین هم خیلی خوابمون میاومد هیچ وقت بعداز طهر ها جیمین نمیخوابید ولی خیلی خسته بودیم پس رفتیم رو تختمون و جیمین بغلم کرد و پتو رو انداخت رو ار دومون
_ ا.ت خیلی دوست دارم خوشگلم بهترین اتفاق زندگیم تو و این سوکبودین
+ منم دوست دارم ددی تو هم بهترین کادو زندگیم بودی که خدا بهم داد و همینطور این سوک
_قربونت برم من😊
+😊
( چند روز بعدش سوهو و لونا ازدواج کردن و یونا پیش من اومد به خاطر این سوک
و
بعد اشنایی کامل سونگ هو و یورا ۵ ماه بعد سوهو و لونا با هم ازدواج کردن و یه پسر ناز و خوشگل به دنیا اورد یورا
و
این بود داستان زندگیم)
پایان
بچه ها بخشید اگه اخرش بد شد چون چیزی دیگه تو این رمان نبود که اتفاق نیفته 😅😅🤣🤣
۴۹.۹k
۰۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.