فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت 27
ویو نویسنده
پسر تمام این 2 ساعت را به اتاق شیشه ای زل زده بود و منتظر خبر کوچکی از تهیونگ بود؛ در این حال پسر به خاطراتش با دختر فکر میکرد درست است زیاد نبود اما پسر حاضر بود جانش را بدهد اما دوباره با دختر اشنا شود دفعه اول که همدیگه را ملاقات کردند دخترک داشت خودش را در استخر پرت میکرد که دستش توسط پسر گرفته شد اونجا اولین جایی بود که دل پسر لرزید؛ با صدای داد جین از افکار خود بیرون امد و به دستگاهی که ضربان قلب دختر را نشان میداد خیره شد دیگر دخترک جان نداشت صدای سوت دستگاه کل بیمارستان را گرفته بود پسرک به گوشه سالن پرت شد و دنیا سرش اوار شد درحالی که چشمانش داشت تار میشد صدای هق های بلند جین به گوش میرسید دکتر ها به سمت دختر هجوم اوردند و بار ها با دستگاه شک به دختر شک وارد کردند اما هنوز دستگاه خط سافی را نشان میداد
تهیونگ با تاسف از اتاق خارج شد و سوی پسر رفت
پسر در گوشه ای ماتم گرفته بود و دیگر نمیتوانست بدون دختر دوام بیاورد کوک با دیدن تهیونگ پاشد و سمتش هجوم اورد و گفت:تهیونگ بگو چیزیش نشده
هیچ جوابی از تهیونگ به گوش نمیرسید و ناامید به کف زمین خیره بود
کوک ادامه داد:د یه چیزی بگووو بگو ا.ت خوبه بگو نمرده بگو بگو (گریه شدید)
تهیونگ شرمسار گفت:متاسفم کوک ما ا.ت رو از دست دادیم
با این یک حرف تهیونگ دنیا رو سر پسرک خراب شد نگاهش سمت اتاق ا.ت رفت هنوز دکترا در حال ماساژ قلبی بودن
شاید شاید امیدی بود .......
*************************
چطور بود خوب خوب
خ
م
ا
ر
ی
لایک؟
کامنت ؟
فالو؟
عشق تدریجی
پارت 27
ویو نویسنده
پسر تمام این 2 ساعت را به اتاق شیشه ای زل زده بود و منتظر خبر کوچکی از تهیونگ بود؛ در این حال پسر به خاطراتش با دختر فکر میکرد درست است زیاد نبود اما پسر حاضر بود جانش را بدهد اما دوباره با دختر اشنا شود دفعه اول که همدیگه را ملاقات کردند دخترک داشت خودش را در استخر پرت میکرد که دستش توسط پسر گرفته شد اونجا اولین جایی بود که دل پسر لرزید؛ با صدای داد جین از افکار خود بیرون امد و به دستگاهی که ضربان قلب دختر را نشان میداد خیره شد دیگر دخترک جان نداشت صدای سوت دستگاه کل بیمارستان را گرفته بود پسرک به گوشه سالن پرت شد و دنیا سرش اوار شد درحالی که چشمانش داشت تار میشد صدای هق های بلند جین به گوش میرسید دکتر ها به سمت دختر هجوم اوردند و بار ها با دستگاه شک به دختر شک وارد کردند اما هنوز دستگاه خط سافی را نشان میداد
تهیونگ با تاسف از اتاق خارج شد و سوی پسر رفت
پسر در گوشه ای ماتم گرفته بود و دیگر نمیتوانست بدون دختر دوام بیاورد کوک با دیدن تهیونگ پاشد و سمتش هجوم اورد و گفت:تهیونگ بگو چیزیش نشده
هیچ جوابی از تهیونگ به گوش نمیرسید و ناامید به کف زمین خیره بود
کوک ادامه داد:د یه چیزی بگووو بگو ا.ت خوبه بگو نمرده بگو بگو (گریه شدید)
تهیونگ شرمسار گفت:متاسفم کوک ما ا.ت رو از دست دادیم
با این یک حرف تهیونگ دنیا رو سر پسرک خراب شد نگاهش سمت اتاق ا.ت رفت هنوز دکترا در حال ماساژ قلبی بودن
شاید شاید امیدی بود .......
*************************
چطور بود خوب خوب
خ
م
ا
ر
ی
لایک؟
کامنت ؟
فالو؟
۵.۴k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.