زندگی جدید پارت۲۰
زندگی جدید پارت۲۰
ویو هان
چشمام رو باز کردم و دیدم که صبح شده ولی هانا بغلم نبود فکر کردم زیاد خوابیده بودم و به ساعت کوشیم نگاه کردم و دیدم ساعت هفته فهمیدم که رفته تو اتاق خودش رفتم تو اتاقش اما اونجا نبود فقط لباس راحتی که تنش بود رو تختش بود و رفتم پایین
لینو: سل.....
هان: هانا کو
لینو: نمیدونم فکر کنم رفته بیرون
هان: این موقه صبح
لینو: نمیدونم
دوباره رفت بالا تو اتاقش و رو تختش نشست و تو فکر هانا بود و با صدای زنگ گوشیش به خودش اومد و وقتی به گوشی نگاه کرد دید هانا بود و سریع جواب داد
+الو هانا
÷شما خانم کیم رو میشناسید
+او بله چطور
÷خانم هانا تصادف کردن
+چیییی
با این حرف گوشی از دستش افتاد و دستاش شروع کردن به لرزیدن و سریع رفت لباس پوشید و رفت به بیمارستان و وقتی دکتر رو دید سریع دویید به سمت دکتر
هان: هانا کجاست
÷شما همراهشین
+اره فقط بهم بگید کجاست
÷توی اتاقه تصادف خیلی بدی داشته ممکنه خیلی دیر بهوش بیاد فعلا منتظر بمونید
ویو لینو
دیدم که هان با سرعت زیاد از خونه رفت بیرون و با ماشین رفتم دنبالش و دیدم جلوی یه بیمارستان وایساد و سریع دویید و رفت تو و باعث شد بیشتر نگران بشم ماشین و پارک کردم و دوییدم رفتم تو و هان رو دیدم که روی صندلی نشسته بود و داشت گریه میکرد و رفتم بغلش نشستم و محکم بغلش کردم
لینو: هان چیشده چرا اینجایی
هان: ه..... ها...... هانا
لینو: هانا چی
هان: هانا*گریه*
لینو: دیدم که داره به اتاق رو به رو نگاه میکنه و صورتم رو چرخوندم سمت اتاق و دیدم هانا روی تخت بیمارستان و خیلی تعجب کردم و دکتر از اتاق اومد بیرون و سریع رفتم پیشش
(ببخشید اگه کم بود🙂)
ویو هان
چشمام رو باز کردم و دیدم که صبح شده ولی هانا بغلم نبود فکر کردم زیاد خوابیده بودم و به ساعت کوشیم نگاه کردم و دیدم ساعت هفته فهمیدم که رفته تو اتاق خودش رفتم تو اتاقش اما اونجا نبود فقط لباس راحتی که تنش بود رو تختش بود و رفتم پایین
لینو: سل.....
هان: هانا کو
لینو: نمیدونم فکر کنم رفته بیرون
هان: این موقه صبح
لینو: نمیدونم
دوباره رفت بالا تو اتاقش و رو تختش نشست و تو فکر هانا بود و با صدای زنگ گوشیش به خودش اومد و وقتی به گوشی نگاه کرد دید هانا بود و سریع جواب داد
+الو هانا
÷شما خانم کیم رو میشناسید
+او بله چطور
÷خانم هانا تصادف کردن
+چیییی
با این حرف گوشی از دستش افتاد و دستاش شروع کردن به لرزیدن و سریع رفت لباس پوشید و رفت به بیمارستان و وقتی دکتر رو دید سریع دویید به سمت دکتر
هان: هانا کجاست
÷شما همراهشین
+اره فقط بهم بگید کجاست
÷توی اتاقه تصادف خیلی بدی داشته ممکنه خیلی دیر بهوش بیاد فعلا منتظر بمونید
ویو لینو
دیدم که هان با سرعت زیاد از خونه رفت بیرون و با ماشین رفتم دنبالش و دیدم جلوی یه بیمارستان وایساد و سریع دویید و رفت تو و باعث شد بیشتر نگران بشم ماشین و پارک کردم و دوییدم رفتم تو و هان رو دیدم که روی صندلی نشسته بود و داشت گریه میکرد و رفتم بغلش نشستم و محکم بغلش کردم
لینو: هان چیشده چرا اینجایی
هان: ه..... ها...... هانا
لینو: هانا چی
هان: هانا*گریه*
لینو: دیدم که داره به اتاق رو به رو نگاه میکنه و صورتم رو چرخوندم سمت اتاق و دیدم هانا روی تخت بیمارستان و خیلی تعجب کردم و دکتر از اتاق اومد بیرون و سریع رفتم پیشش
(ببخشید اگه کم بود🙂)
۱۰.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.