زندگی جدید پارت۲۲
زندگی جدید پارت۲۲
ویو هان
چشمام رو باز کردم دیدم که توی خونم ن توی بیمارستان و سریع از جام بلند شدم و رفتم پایین
لینو: بیدار شدی
هان: من اینجا چیکار میکنم
هانا کجاست ها
لینو: خونه خودش
هان: منظورت چیه
لینو: خودت میدونستی هانا اگه بهوش بیاد دیگه تورو نمیشناسه اما بازم اونجا موندی
هان: ارههههههه موندمممم موندم چون دلم میخواست دوباره قیافه شادش رو ببینم برای اخرین باررر(همش با داد)
لینو: هان اروم باش اون دیگه رفته
هان: شماها نزاشتین من برای اخرین بار ببینمش*بغض*
لینو: هان
هان:*گریش شدید شد و با زانو افتاد روی زمین و کلی گریه شدید کرد*
لینو: باید فراموشش کنی
هان: چجوری من هق نمیتونم من دیوونشم چجوری هق اینکارو کنم
لینو: میتونی تلاش کن
هان: فراموش کردنش کار هق سختیه
(۱سال بعد)
هیونجین: پاشید بریم بیرون
لینو: اره بریم
هان: باشه فقط دوباره تکراری نباشه
هیونجین: نه میریم ساحل
هان: اوکی
فلیکس: دلم برای اینجا تنگ شده بود
هان: من بیشتر
هیونجین: خب بریم اونجا
بنگ چان: اونجا یه جا واسه بسکتبال داره
لینو: اره بریم
ای ان: وایی اره بریم
ویو هانا
توی خونه بودم و حوصلم سر رفته بود میخواستم برم بیرون اما نمیدونستم کجا برم که حالم خوب شه و زنگ زدم به میسو که بریم بیرون لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین دیدم میسو اومده و سوار شدم و رفتیم و رسیدیم
میسو: میری دوتا ابمیزه خنک بگیری
هانا: اوکی
از ماشین پیاده شدم و رفتم اونور خیابون که یه سوپر مارکت بود و ابمیوه رو گرفتم رفتم و میسو رو دیدم که یجا نشسته و به یه جا خیره شده و رفتم پیشش
هانا: به چی نگاه میکنی
میسو: ها هیچی
هانا: بیا
میسو: مرسی
ویو هان
چشمام رو باز کردم دیدم که توی خونم ن توی بیمارستان و سریع از جام بلند شدم و رفتم پایین
لینو: بیدار شدی
هان: من اینجا چیکار میکنم
هانا کجاست ها
لینو: خونه خودش
هان: منظورت چیه
لینو: خودت میدونستی هانا اگه بهوش بیاد دیگه تورو نمیشناسه اما بازم اونجا موندی
هان: ارههههههه موندمممم موندم چون دلم میخواست دوباره قیافه شادش رو ببینم برای اخرین باررر(همش با داد)
لینو: هان اروم باش اون دیگه رفته
هان: شماها نزاشتین من برای اخرین بار ببینمش*بغض*
لینو: هان
هان:*گریش شدید شد و با زانو افتاد روی زمین و کلی گریه شدید کرد*
لینو: باید فراموشش کنی
هان: چجوری من هق نمیتونم من دیوونشم چجوری هق اینکارو کنم
لینو: میتونی تلاش کن
هان: فراموش کردنش کار هق سختیه
(۱سال بعد)
هیونجین: پاشید بریم بیرون
لینو: اره بریم
هان: باشه فقط دوباره تکراری نباشه
هیونجین: نه میریم ساحل
هان: اوکی
فلیکس: دلم برای اینجا تنگ شده بود
هان: من بیشتر
هیونجین: خب بریم اونجا
بنگ چان: اونجا یه جا واسه بسکتبال داره
لینو: اره بریم
ای ان: وایی اره بریم
ویو هانا
توی خونه بودم و حوصلم سر رفته بود میخواستم برم بیرون اما نمیدونستم کجا برم که حالم خوب شه و زنگ زدم به میسو که بریم بیرون لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین دیدم میسو اومده و سوار شدم و رفتیم و رسیدیم
میسو: میری دوتا ابمیزه خنک بگیری
هانا: اوکی
از ماشین پیاده شدم و رفتم اونور خیابون که یه سوپر مارکت بود و ابمیوه رو گرفتم رفتم و میسو رو دیدم که یجا نشسته و به یه جا خیره شده و رفتم پیشش
هانا: به چی نگاه میکنی
میسو: ها هیچی
هانا: بیا
میسو: مرسی
۶.۴k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.