دگر از درد تنهایی به جانم یار میباید

دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید

ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید

مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید

بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید

شیخ بهایی
دیدگاه ها (۱۰)

دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کنادبر یکی سنگین دل نامهربان...

تا در ره عشق آشنای تو شدمبا صد غم و درد مبتلای تو شدملیلی‌وش...

هر که در عاشقی قدم نزده استبر دل از خون دیده نم نزده استاو چ...

ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ به ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯﺍﻧﺴﺎﻥ‌ﻫﺎ ﻭﺍبسته ﻣﯿﮑﻨﺪ،ﻧﺎﻡِ ﻋﺸﻖ ﻧﺪ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط