قسمت نهم لحظهای جدید

قسمت نهم: لحظه‌ای جدید

چند هفته از بازگشت بورا به خانه گذشته بود. حالا خونه کمتر از قبل پر از سکوت سنگین بود. هر روز که می‌گذشت، حس نزدیکی بیشتری بین بورا و اعضای خانواده‌اش به وجود می‌آمد.
یک عصر جمعه، بعد از ظهر به آرامی به شب می‌رسید. بورا، جونگ کوک و جونگ مین کنار هم توی آشپزخانه بودند. بورا دست‌هایش را زیر آب گرم شست، در حالی که جونگ مین مشغول برش دادن سبزیجات بود و جونگ کوک هم توی یخچال دنبال مواد برای تهیه دسر می‌گشت.
«اگه من هم سبزیجات رو خرد کنم، ممکنه بشه یه آشپز خوب!» بورا با لبخند گفت، دست‌هایش رو با حوله خشک می‌کرد.
جونگ مین نگاهی به خواهرش انداخت و بعد گفت: «بذار این‌بار منم یه بار دیگه امتحان کنم. این طوری می‌تونم بهت نشون بدم چقدر خوب می‌شه کارای خونه رو انجام داد.»
جونگ کوک از کنار یخچال به آنها نگاه کرد و با آرامش گفت: «باید اینو قبول کنی، پسر… با این کارها خیلی بهتر از من می‌تونی دسر درست کنی.»
بورا که از سر شوخی این گفت‌وگو رو دنبال می‌کرد، کمی جدی‌تر گفت: «شماها همیشه از من می‌خواستید که با شما باشید، اما هیچ وقت نمی‌دونستم که چطور می‌تونم وارد این لحظات بشم. امروز شاید یه فرصت باشه.»
جونگ کوک نگاه محبت‌آمیزی به بورا انداخت. «گاهی وقت‌ها باید تنها باشی تا بفهمی چقدر نیاز داری به دیگران، دخترم.»
جونگ مین که مشغول خرد کردن سبزیجات بود، سرش رو بلند کرد و گفت: «خب، حالا که همه می‌خواهند کمک کنند، من فکر می‌کنم بورا باید دسر رو بچشد. توی آشپزخانه که هستی، چه بهتر از این؟»
بورا لبخند زد. «موافقم.»
همه کنار هم نشستند، دسرهای خوشمزه و غذای آماده را روی میز گذاشتند و در سکوتی دلنشین به هم نگاه کردند. برای اولین بار در این مدت، بورا احساس می‌کرد که در این خانه جایی دارد؛ جایی که دیگر نه تنها «دختر فراری» نبود، بلکه بخش مهمی از یک خانواده بود که دوباره به هم پیوسته بود.
«ما همیشه اینجا بودیم، دخترم… و همیشه خواهیم بود.» جونگ کوک این را گفت و نگاهی به بورا انداخت.
بورا فقط لبخند زد و سرش را پایین انداخت، دستش را به آرامی روی دستان پدر و برادرش گذاشت. در آن لحظه، دیگر هیچ چیزی جز این خانواده، این لحظه، و این احساس بی‌پایان برای بورا مهم نبود.


پایان
دیدگاه ها (۰)

سلام ممد افشار عزیز (افشار تیک)،امروز یه روز معمولی نیست… ام...

واییییی😂

قسمت هشتم: بازگشتماشین توی خیابون آروم حرکت می‌کرد.جونگ کوک ...

قسمت هفتم: شرطی برای بخششاتاق ساکت بود.جونگ کوک هنوز ایستاده...

black flower(p,307)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط