قسمت هفتم شرطی برای بخشش
قسمت هفتم: شرطی برای بخشش
اتاق ساکت بود.
جونگ کوک هنوز ایستاده بود وسط سالن، بیحرکت، با چشمهایی که التماس میکردن.
بورا اما نه گریه کرد، نه فرار… فقط نفسش سنگین شده بود.
آروم به سمتش اومد.
ایستاد، فقط چند قدمی ازش فاصله داشت.
«تو گفتی ببخشم…»
صداش آروم، ولی محکم بود.
«ولی میدونی چیه؟ بخشش یه چیز مجانی نیست. یه چیزی که باید برای به دست آوردنش بجنگی… درست مثل اعتماد.»
جونگ کوک سرشو پایین انداخت، هنوز ساکت بود.
بورا ادامه داد:
«من برمیگردم، فقط به یه شرط.»
سرش رو بالا آورد.
نگاهش به نگاه پدرش قفل شد.
«میخوام از این به بعد، باهام مثل جونگ مین رفتار کنی.
نه بیشتر، نه کمتر.
من نه قهرمانم، نه قربانی…
من فقط دخترتم.
و میخوام فقط همینو ازت بخوام: منو ببینی. نه فقط وقتی نیستم… نه فقط وقتی دیر شده.»
جونگ کوک لباش لرزید.
یه قدم جلو اومد.
«قول میدم. با جونگ مین هیچ فرقی نداری…
تو دختر منی، و من تازه فهمیدم چقدر دیر بود که اینو فهمیدم.
اما هنوزم وقت هست، اگه اجازه بدی.»
بورا برای اولین بار بعد از مدتی طولانی، لبخند کوچیکی زد.
نه از سر خوشحالی… از سر رهایی.
اتاق ساکت بود.
جونگ کوک هنوز ایستاده بود وسط سالن، بیحرکت، با چشمهایی که التماس میکردن.
بورا اما نه گریه کرد، نه فرار… فقط نفسش سنگین شده بود.
آروم به سمتش اومد.
ایستاد، فقط چند قدمی ازش فاصله داشت.
«تو گفتی ببخشم…»
صداش آروم، ولی محکم بود.
«ولی میدونی چیه؟ بخشش یه چیز مجانی نیست. یه چیزی که باید برای به دست آوردنش بجنگی… درست مثل اعتماد.»
جونگ کوک سرشو پایین انداخت، هنوز ساکت بود.
بورا ادامه داد:
«من برمیگردم، فقط به یه شرط.»
سرش رو بالا آورد.
نگاهش به نگاه پدرش قفل شد.
«میخوام از این به بعد، باهام مثل جونگ مین رفتار کنی.
نه بیشتر، نه کمتر.
من نه قهرمانم، نه قربانی…
من فقط دخترتم.
و میخوام فقط همینو ازت بخوام: منو ببینی. نه فقط وقتی نیستم… نه فقط وقتی دیر شده.»
جونگ کوک لباش لرزید.
یه قدم جلو اومد.
«قول میدم. با جونگ مین هیچ فرقی نداری…
تو دختر منی، و من تازه فهمیدم چقدر دیر بود که اینو فهمیدم.
اما هنوزم وقت هست، اگه اجازه بدی.»
بورا برای اولین بار بعد از مدتی طولانی، لبخند کوچیکی زد.
نه از سر خوشحالی… از سر رهایی.
- ۶۸۴
- ۲۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط