part
part 6
ات ویو
با تمام دردم گوشیم رو برداشتم و به ویکتوریا زنگ زدم
ات: .. هق ویکتوریا...
ویکتوریا: چ..چته دختر؟!
ات: ج..جیمین
ویکتوریا: چیشده؟!
ات: جیمین... جیمین رو جلوی چشمای خودم کشتن..
ویکتوریا : چی میگییی ها؟ شوخی گرفته؟
ات: بخدا قسم میخورم
ویکتوریا: جیمین.. کجاست؟!
ات: الان جلوی پامه. غرق خون( عربده وگریه)
ویکتوریا: وای.. زنگ بزن آمبولانس ابله
ات: چی میگی؟ دیوونه شدی؟ اون مافیا بود.. اگر بفهمن مطمئنم باش نه تنها جیمین، بلکه من و تورو درجا میکشن
ویکتوریا: .. خ..خب زنگ بزن به دکترش...
ات: خیل خب وایسا
ات گوشیو قطع کرد
شماره دکتر مخصوص جیمین رو گرفت
بوق..بوق...بوق..بوق.....بوق....بوق...
جواب نمیداد...
ات تپش قلب داشت
به ویکتوریا زنگزد
ات: هق.. ویکتوریا جواب نداد...(گریه)
ویکتوریا به گریه افتاد
ویکتوریا: وای نه.. وای.. ببین نفس میکشه،؟!
ات به سمت جیمین رفت..
تا خواست دستشو بزاره زیر بینی جیمین ..، یهو جیمین دست ات رو گرفت و به زمین چسبوندش
تا ات خواست چیزی بگه
دهنشو گرفت
گوشی ات رو قطع کرد
ات : تو..تو زنده بودی؟!
جیمین: خفه شو
چاقو رو برداشت و به سمت ات برد
ات: جیمین.. چیکار میکنی؟! تو عاشقم بودی..
جیمین: ها. هه فکر کردی واقعا عاشقتم؟ ابله. من فقط میخواستم بی آبروت کنم.. میخواستم از خانوادت انتقام بگیرم
ات: انتقام؟! انتقام چی؟
ات ویو
با تمام دردم گوشیم رو برداشتم و به ویکتوریا زنگ زدم
ات: .. هق ویکتوریا...
ویکتوریا: چ..چته دختر؟!
ات: ج..جیمین
ویکتوریا: چیشده؟!
ات: جیمین... جیمین رو جلوی چشمای خودم کشتن..
ویکتوریا : چی میگییی ها؟ شوخی گرفته؟
ات: بخدا قسم میخورم
ویکتوریا: جیمین.. کجاست؟!
ات: الان جلوی پامه. غرق خون( عربده وگریه)
ویکتوریا: وای.. زنگ بزن آمبولانس ابله
ات: چی میگی؟ دیوونه شدی؟ اون مافیا بود.. اگر بفهمن مطمئنم باش نه تنها جیمین، بلکه من و تورو درجا میکشن
ویکتوریا: .. خ..خب زنگ بزن به دکترش...
ات: خیل خب وایسا
ات گوشیو قطع کرد
شماره دکتر مخصوص جیمین رو گرفت
بوق..بوق...بوق..بوق.....بوق....بوق...
جواب نمیداد...
ات تپش قلب داشت
به ویکتوریا زنگزد
ات: هق.. ویکتوریا جواب نداد...(گریه)
ویکتوریا به گریه افتاد
ویکتوریا: وای نه.. وای.. ببین نفس میکشه،؟!
ات به سمت جیمین رفت..
تا خواست دستشو بزاره زیر بینی جیمین ..، یهو جیمین دست ات رو گرفت و به زمین چسبوندش
تا ات خواست چیزی بگه
دهنشو گرفت
گوشی ات رو قطع کرد
ات : تو..تو زنده بودی؟!
جیمین: خفه شو
چاقو رو برداشت و به سمت ات برد
ات: جیمین.. چیکار میکنی؟! تو عاشقم بودی..
جیمین: ها. هه فکر کردی واقعا عاشقتم؟ ابله. من فقط میخواستم بی آبروت کنم.. میخواستم از خانوادت انتقام بگیرم
ات: انتقام؟! انتقام چی؟
- ۱۱.۱k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط