تکپارتی از شوگا🪷
از نوشته های ویکتوریا🩰
درخواستی🎀
دختر با نفس نفس از خونه زد بیرون و به دنبال پسر رفت.
پیشیش یا بهتره بگم دوست پسرش!
پسر با نفس نفس فرار میکرد.
صدای فریاد های دختر رو میشنید که میگفت وایسا....
ولی صبر نکرد و با سرعت بیشتر فرار کرد.
+ اسباب بازیم رو پس بده پیشی بدددد*با حرص گفت و همچنان با عصبانیت و سرعت، دنبال پیشی خودش، شوگا داخل خیابون ها میگشت*
-نمیدم نمیدم نمیدم *زبون درازی*
به راهش ادامه داد و میدوید.
دختر هم دنبالش بود.
+بده منننن
-نوموخواممممم
با سرعت میدویدن، کل جمعیت خیابون نگاهشون روی اونا بود و با تعجب نگاهشونمیکردن.
دخترک همچنان با سرعت دنبال پیشی رفت.
*چند مین بعد*
+ آ...آی.
دختر با درد گفت و روی زمین نشست...
پسرک برگشت و پشت رو دید، دختر روی زمین نشسته بود و مچ پاش رو گرفته بود.
به سمت دختر آروم قدم برداشت، نفس نفس میزد
- چیشد پرنسسم؟
+پام....
دختر با صدای لرزون زمزمه کرد،
پسر نشست،
همین که نشست، دختر روی پسر پرید و اسباب بازی رو از دست پسر کشید و با خوشحالی بلند شد.
+بالاخره نقشم گرفت .. هورااااا
با خوشحال گفتی و زبون درازی کرد.
-پرنسس بد.. منوگول زدی.. منو بگو که فکر کردم پات پیچ خورد
+هه به منچهمیخواستی گول نخوری
پسر، دخترک روبغل کرد.
+میشه بریم بستنی بخوریم؟
- بریم..
گفت و به سمت ماشین بستنی فروشی رفت ،
- چی میخوری عشقم؟
+اممم.. کاکائویی
- یه بستنی قیفی کاکائویی و یه بستنی قیفی کاراملی.
^بفرمایید.
-ممنون
از فروشنده بستنی هارو گرفت و پول رو حساب کرد.
بعد قدم زنان به سمت نیمکت رفتن و نشستم و شروع کردن به خوردن بستنی.
+عاشقتمپیشی من
- من بیشتر پرنسسم.
پسرک زمزمه کرد و پیشونی دختر رو بوسید.
the end
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.