باید با من حرف می زدی

باید با من حرف می زدی
من محتاجِ یک جمله بودم ؛
جمله ای از تو که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن، برَهاند...
باید با من حرف می زدی تا چیزی می نوشتم ؛
کلیدِ ادامه ی زندگی، در حنجره ی تو بود،
در صدای تو...
تویی که در من، من را گُم کرده بودی...!
دیدگاه ها (۲۰)

کنارم که هستیزمان هم مثل من دستپاچه میشودعقربه ها دوتا یکی م...

گاهـــی حواسم را پرت میکنممی افتدجایی حوالی خیال توو دلم گرم...

دلــم ....خلوتـی ساده می‌خــواهد،چند خطـــی شعـــر فروغبا دو...

‌‌‌‌‌‌‌جــــاده دلگیـــــرست وقتے عشـــق همراهت نباشد دوستــ...

وقتی صدای سعید را می‌شنوی،گویی در دالانی از خاطرات گم شده ای...

میدونستی برات میمیرم میدونستی مال منی

💕وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط