پارت یادم نیست چندمه
پارت یادم نیست چندمه
رفتم نزدیکش و صورتشو گرفتم
یوکای : دلیلش رو بگو
سانزو : دلیلش اینکه اگر فرمانده بفهمه هم منو کتک میزنه هم از گنگ میندازم بیرون و به پلیس تحویلم میده
یوکای : کتکت میزنه ؟! واسه همچین کس و کار مزخرفی ؟
سانزو : مزخرفی تو ؟ چرا همچین فکری میکنی ؟
یوکای : چون...
همه چیزو بهش گفتم ولی بازم حرف خودشو میزد انگار اینجا دیوونه شده بود 🐈
یوکای : میگم سانزو میخوای فردا از اینجا بریم یه کافه ؟
سانزو : کافه ؟ باشه ولی فر..
یوکای : هیچی نگو فرمانده رو بیخیال شو خوب ؟
سانزو هیچی نگفت و گرفت خوابید
ساعت 10:30 صبح :
یوکای : هوی سانزوی احمق پاشو دیوونه اصن میدونی ساعت چنده لعنتی ؟ دیشب انقد باهات بیدار بودم که نتونستم زود بلند شم حالا زود باش پاشو
دیدم بلند نشد با مشت زدم توی شکمش بعد یه دفعه پرید توی هوا
سانزو : عوضی چیکار میکنی ؟ نمیدونی شکمم درد میکنع ؟
یوکای : ای ام بی حوصلع پا میشی یا دوباره بزنم ؟ بعدش گشنمه
سانزو : خوب بیا بخورش اگه گشنته 🐈😐💔
یوکای : 🗿نزا یه چیزی از دهنم در بیاد لعنتی
سانزو بلند شد منو به ایزانا داد
سانزو : ایزانا لطف کن اینو تا دو روز پیش خودت نگه دار
یوکای : هی سانزو این قدش کوتاهه من با این نمیخوابم !
ایزانا:گلبم رو شکستی
بیا ببینم توی اتاق آدم زنده
یوکای : نمیامممممم
رفتم دست سانزو رو گرفتم
یوکای : من نمیخوام برم پیش کس دیه ای
سانزو : میخوای بری پیش فرمانده ؟
یوکای : نه غلط خوردمممم
سانزو : پس گمشو پیشش
ایزانا : سانزو شب باهاش چیکار کردی که پیش تو میخوابه همش ؟
سانزو : یه کاری کردم که جاش پیش من راحت تره !
ایزانا : بیا دیگه لج نکن هم قد خودتم کوتاه نیستم بم بگو سانزو بات چیکار میکنه تا همون کارو کنم
یوکای : اصن حاضرم برم پیش فرمانده ولی پیش تو نیاممم
سانزو برگاش ریخته بود
آخه ایزانا از همشون مهربون تر بود و همه کار میتونست انجام بده
سانزو: واقعا میری پیش فرمانده ؟ اون شب پیشش بخوابی نابودت میکنه !
اون اصلا صبر نمیکنه و تحمل نداره !پیش ایزانا برو لج نکن دختر
#سانزو
#توکیوریونجرز
#فیک #انیمه
رفتم نزدیکش و صورتشو گرفتم
یوکای : دلیلش رو بگو
سانزو : دلیلش اینکه اگر فرمانده بفهمه هم منو کتک میزنه هم از گنگ میندازم بیرون و به پلیس تحویلم میده
یوکای : کتکت میزنه ؟! واسه همچین کس و کار مزخرفی ؟
سانزو : مزخرفی تو ؟ چرا همچین فکری میکنی ؟
یوکای : چون...
همه چیزو بهش گفتم ولی بازم حرف خودشو میزد انگار اینجا دیوونه شده بود 🐈
یوکای : میگم سانزو میخوای فردا از اینجا بریم یه کافه ؟
سانزو : کافه ؟ باشه ولی فر..
یوکای : هیچی نگو فرمانده رو بیخیال شو خوب ؟
سانزو هیچی نگفت و گرفت خوابید
ساعت 10:30 صبح :
یوکای : هوی سانزوی احمق پاشو دیوونه اصن میدونی ساعت چنده لعنتی ؟ دیشب انقد باهات بیدار بودم که نتونستم زود بلند شم حالا زود باش پاشو
دیدم بلند نشد با مشت زدم توی شکمش بعد یه دفعه پرید توی هوا
سانزو : عوضی چیکار میکنی ؟ نمیدونی شکمم درد میکنع ؟
یوکای : ای ام بی حوصلع پا میشی یا دوباره بزنم ؟ بعدش گشنمه
سانزو : خوب بیا بخورش اگه گشنته 🐈😐💔
یوکای : 🗿نزا یه چیزی از دهنم در بیاد لعنتی
سانزو بلند شد منو به ایزانا داد
سانزو : ایزانا لطف کن اینو تا دو روز پیش خودت نگه دار
یوکای : هی سانزو این قدش کوتاهه من با این نمیخوابم !
ایزانا:گلبم رو شکستی
بیا ببینم توی اتاق آدم زنده
یوکای : نمیامممممم
رفتم دست سانزو رو گرفتم
یوکای : من نمیخوام برم پیش کس دیه ای
سانزو : میخوای بری پیش فرمانده ؟
یوکای : نه غلط خوردمممم
سانزو : پس گمشو پیشش
ایزانا : سانزو شب باهاش چیکار کردی که پیش تو میخوابه همش ؟
سانزو : یه کاری کردم که جاش پیش من راحت تره !
ایزانا : بیا دیگه لج نکن هم قد خودتم کوتاه نیستم بم بگو سانزو بات چیکار میکنه تا همون کارو کنم
یوکای : اصن حاضرم برم پیش فرمانده ولی پیش تو نیاممم
سانزو برگاش ریخته بود
آخه ایزانا از همشون مهربون تر بود و همه کار میتونست انجام بده
سانزو: واقعا میری پیش فرمانده ؟ اون شب پیشش بخوابی نابودت میکنه !
اون اصلا صبر نمیکنه و تحمل نداره !پیش ایزانا برو لج نکن دختر
#سانزو
#توکیوریونجرز
#فیک #انیمه
- ۶.۳k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط