عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_29
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#آنا
صدای موزیک کل عمارت رو برداشته بود.
نفس عمیقی کشیدم و آروم وارد باغ عمارت شدیم.
جونگکوک خیلی جدی خشک دست چپش توی جیبش بود و از من جلو تر راه میرفت
با حرص تند تر قدم برداشتم که ازش جلو زدم که صداش اومد...
جونگکوک :تروخدا نگاش کن... چجوری از حرص راه میره
محلس ندادم که دوتا مردی که جلوی ایستاده بودن در رو برام باز کردن.
وارد شدم که دیدم دخترو پسر ریختن وسط سالن و جامای توی دستشو مشغول رقصیدنن وبعضیاشون در حال لـ.ب گرفتنن.
سری تکون دادم که یونجون اومد جلو که بهش دست دادم...
یونجون :چطوری آنا
سری تکون دادم و دستامو از توی دستاش کشیدم بیرون...
آنا :ممنون...ترکوندینا
یونجون نگاهی به سالن و بقیه انداخت و بطرفم برگشت و با لبخند گفت...
یونجون :آره
جونگکوک :سلام
جونگکوک اومد کنارم ایستاد و یونجون رو بغل کرد. از بغل هم اومدو بیرون که جونگکوک دستشو گذاشت دور کمرم و منو به خودش چسبوند
جونگکوک :فوقالعادهاس
یونجون :ممنون
عا بقیه مهمونای ویژم اومدن من برم سریالمو بهشون بزنم فعلا
بدو بدو ازمون دور شد.
سریع ازش فاصله گرفتم...
آنا :نمیفهمی من چند وقته یک مرد منو لمس کنه میترسم؟ دست بهم نزن
جونگکوک :باشه...رنگت پریده
دستی به گونه زدم و بطرف میز خالی کنار یان رفتم.
ایستادم و کیفمو روی میز گذاشتم و دستامو گذاشتم روی میز و سرمو بین دستام بردم...
دوباره این اتفاق لعنتی که زندگیمو نابود کرد اومد جلوی چشمم
نفس عمیقی کشیدم و سرمو آوردم بالا.
جونگکوک مشغول حرف زدن با چند نفر دیگه بود...
یهنا:هی تو
بطرف صدا برگشتم که دیدم یک دختر با لباس کاملا باز جلوم ایستاده...
آنا :کی.. من؟
پوزخند زد و بطرفم اومد...
یهنا :آره تو...دوست دختر جونگکوکی؟
خودمو جمو جور کردم...
آنا :فضولی به تو نیومده
با عصبانیت موهامو دور دستش پیچید و غرید...
یهنا: دختره بدبخت که معلوم نیس کدوم خراب شده ای اومده کره برای من زبون درازه
ریش موهام بدجور میسوخت برای همین با حرص با آرنج زدم تو شکمش که چند قدم عقب رفت و موهامو ول کرد...
#𝒑𝒂𝒓𝒕_29
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#آنا
صدای موزیک کل عمارت رو برداشته بود.
نفس عمیقی کشیدم و آروم وارد باغ عمارت شدیم.
جونگکوک خیلی جدی خشک دست چپش توی جیبش بود و از من جلو تر راه میرفت
با حرص تند تر قدم برداشتم که ازش جلو زدم که صداش اومد...
جونگکوک :تروخدا نگاش کن... چجوری از حرص راه میره
محلس ندادم که دوتا مردی که جلوی ایستاده بودن در رو برام باز کردن.
وارد شدم که دیدم دخترو پسر ریختن وسط سالن و جامای توی دستشو مشغول رقصیدنن وبعضیاشون در حال لـ.ب گرفتنن.
سری تکون دادم که یونجون اومد جلو که بهش دست دادم...
یونجون :چطوری آنا
سری تکون دادم و دستامو از توی دستاش کشیدم بیرون...
آنا :ممنون...ترکوندینا
یونجون نگاهی به سالن و بقیه انداخت و بطرفم برگشت و با لبخند گفت...
یونجون :آره
جونگکوک :سلام
جونگکوک اومد کنارم ایستاد و یونجون رو بغل کرد. از بغل هم اومدو بیرون که جونگکوک دستشو گذاشت دور کمرم و منو به خودش چسبوند
جونگکوک :فوقالعادهاس
یونجون :ممنون
عا بقیه مهمونای ویژم اومدن من برم سریالمو بهشون بزنم فعلا
بدو بدو ازمون دور شد.
سریع ازش فاصله گرفتم...
آنا :نمیفهمی من چند وقته یک مرد منو لمس کنه میترسم؟ دست بهم نزن
جونگکوک :باشه...رنگت پریده
دستی به گونه زدم و بطرف میز خالی کنار یان رفتم.
ایستادم و کیفمو روی میز گذاشتم و دستامو گذاشتم روی میز و سرمو بین دستام بردم...
دوباره این اتفاق لعنتی که زندگیمو نابود کرد اومد جلوی چشمم
نفس عمیقی کشیدم و سرمو آوردم بالا.
جونگکوک مشغول حرف زدن با چند نفر دیگه بود...
یهنا:هی تو
بطرف صدا برگشتم که دیدم یک دختر با لباس کاملا باز جلوم ایستاده...
آنا :کی.. من؟
پوزخند زد و بطرفم اومد...
یهنا :آره تو...دوست دختر جونگکوکی؟
خودمو جمو جور کردم...
آنا :فضولی به تو نیومده
با عصبانیت موهامو دور دستش پیچید و غرید...
یهنا: دختره بدبخت که معلوم نیس کدوم خراب شده ای اومده کره برای من زبون درازه
ریش موهام بدجور میسوخت برای همین با حرص با آرنج زدم تو شکمش که چند قدم عقب رفت و موهامو ول کرد...
۲۷.۵k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.