عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_31
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#جونگکوک
دستشو گرفتم و زل زدم تو چشماش...
آنا :چیه؟همش بهم سخت میگیری همش میگی اینکارو بکن اون کارو بکن بسه دیگه...
لبامو گذاشتم روی لباش و آروم بوسیدم.
بی حرکت مونده بود حقم داشت... بی دلیل دارم میبوسمش
ازش جدا شدم که خمار زل زده بود بهم...
دستامو دوطرفش گذاشتم و بین حصار منو ماشین موند...
آنا :تو الان...
تهیونگ :آنا
بطرف صدا برگشتم که دیدم تهیونگ داره بدو بدو بطرف ما میاد...
دست آنا رو گرفت و نگران زل زد بهش
تهیونگ :مجبوری این همه بخوری آخه؟
بطرف من برگشت...
تهیونگ :کوک جین ازت تشکر کرد
سری تکون دادم که تهیونگ آنا رو براید استایل بغل کرد...
تهیونگ :فعلا
با عصبانیت رومو ازش گرفتم و با قدمای محکم بطرف ماشین رفتم.
یعنی چی بغلش میکنه مگه زنشه... مگه دوست دخترشه
در ماشین رو نگهبان باز کرد که سوارش شدم و در رو محکم بستم. دکمه استارت رو زدم که ماشین روشن شد.
پامو روی پدال گاز گذاشتم و به سمت خونه روندم
#جین
روی مبل نشسته بودیم.
از نگرانی زل زده بودم به سقف که در خونه باز شد. هول زده بطرف در برگشتم که اول هوسوک اومد داخل و بعدش تهیونگ که آنا تو بغلش بود.
یونگی سوتی از سر ذوق کشید...
نامجون :عروسی داریم
جین :یااا
بطرف تهیونگ برگشتم..
جین :ببرش تو اتاق جیمین
سری تکون داد و بطرف راه رو اتاقا رفت.
هوسوک اومد کنارم روی مبل نشست...
هوسوک :فکر کنم یک خبراییه
متعجب دستمو روی پاش گذاشتم و به مبل تکیه دادم
جین :چخبرایی
هوسوک :فکر کنم جونگکوک عاشق آتا شده
جیمین پُقی زد زیر خنده که ماهم خندمون گرفت...
همون طور که از ته میخندیدم گفتم...
جین :یااا نکنه تو دوتا بطری خوردی هوسوک شی؟
هوسوک چپ چپ نگام کرد که شدت خندم بیشتر شد...
جیمین :آخه این دوتا... مثل آبو آتیشن
هوسوک :چیمیگی جیمین... تا آتیش نباشه آب نیس... تا سرما نباشه گرما نیست.
دست از خندیدن برداشتیم و خودمونو جمو جور کردیم. انگار قضیه جدیه...
جین :قشنگ بگو ببینم جونگ هوسوک
داری جدی میگی دیگه؟
هوسوک :حس آنا رو نمیدونم ولی جونگکوک بدجور عاشقش شده
نامجون :جونگکوک اگه عاشق، شده باشه یعنی دیگه خیلی قضیه جدیه
جیمین :فکر نمیکنم عاشق، شده باشن ولی فردا صبح جین به کوک زنگ بزن تا بیاد اینجا تا بفهمیم
جین :ته حواست کجاست؟
تهیونگ :خیلی خوابم میاد... فردا باهم حرف میزنیم
نامجون :خب پس فردا جونگکوک رو میاریم اینجا
یونگی بلند شد...
یونگی :پاشید بریم بخوابیم فردا قراره اتفاقایی بیوفته.
هممون بلند شدیم...
جیمین :از هیجان خوابم نمیبره
هوسوک :اوم
نامجون :پس تا فردا... شب خوش
جین :شب بخیر نامی
نامجون :شب بخیر جین هیونگ
#𝒑𝒂𝒓𝒕_31
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#جونگکوک
دستشو گرفتم و زل زدم تو چشماش...
آنا :چیه؟همش بهم سخت میگیری همش میگی اینکارو بکن اون کارو بکن بسه دیگه...
لبامو گذاشتم روی لباش و آروم بوسیدم.
بی حرکت مونده بود حقم داشت... بی دلیل دارم میبوسمش
ازش جدا شدم که خمار زل زده بود بهم...
دستامو دوطرفش گذاشتم و بین حصار منو ماشین موند...
آنا :تو الان...
تهیونگ :آنا
بطرف صدا برگشتم که دیدم تهیونگ داره بدو بدو بطرف ما میاد...
دست آنا رو گرفت و نگران زل زد بهش
تهیونگ :مجبوری این همه بخوری آخه؟
بطرف من برگشت...
تهیونگ :کوک جین ازت تشکر کرد
سری تکون دادم که تهیونگ آنا رو براید استایل بغل کرد...
تهیونگ :فعلا
با عصبانیت رومو ازش گرفتم و با قدمای محکم بطرف ماشین رفتم.
یعنی چی بغلش میکنه مگه زنشه... مگه دوست دخترشه
در ماشین رو نگهبان باز کرد که سوارش شدم و در رو محکم بستم. دکمه استارت رو زدم که ماشین روشن شد.
پامو روی پدال گاز گذاشتم و به سمت خونه روندم
#جین
روی مبل نشسته بودیم.
از نگرانی زل زده بودم به سقف که در خونه باز شد. هول زده بطرف در برگشتم که اول هوسوک اومد داخل و بعدش تهیونگ که آنا تو بغلش بود.
یونگی سوتی از سر ذوق کشید...
نامجون :عروسی داریم
جین :یااا
بطرف تهیونگ برگشتم..
جین :ببرش تو اتاق جیمین
سری تکون داد و بطرف راه رو اتاقا رفت.
هوسوک اومد کنارم روی مبل نشست...
هوسوک :فکر کنم یک خبراییه
متعجب دستمو روی پاش گذاشتم و به مبل تکیه دادم
جین :چخبرایی
هوسوک :فکر کنم جونگکوک عاشق آتا شده
جیمین پُقی زد زیر خنده که ماهم خندمون گرفت...
همون طور که از ته میخندیدم گفتم...
جین :یااا نکنه تو دوتا بطری خوردی هوسوک شی؟
هوسوک چپ چپ نگام کرد که شدت خندم بیشتر شد...
جیمین :آخه این دوتا... مثل آبو آتیشن
هوسوک :چیمیگی جیمین... تا آتیش نباشه آب نیس... تا سرما نباشه گرما نیست.
دست از خندیدن برداشتیم و خودمونو جمو جور کردیم. انگار قضیه جدیه...
جین :قشنگ بگو ببینم جونگ هوسوک
داری جدی میگی دیگه؟
هوسوک :حس آنا رو نمیدونم ولی جونگکوک بدجور عاشقش شده
نامجون :جونگکوک اگه عاشق، شده باشه یعنی دیگه خیلی قضیه جدیه
جیمین :فکر نمیکنم عاشق، شده باشن ولی فردا صبح جین به کوک زنگ بزن تا بیاد اینجا تا بفهمیم
جین :ته حواست کجاست؟
تهیونگ :خیلی خوابم میاد... فردا باهم حرف میزنیم
نامجون :خب پس فردا جونگکوک رو میاریم اینجا
یونگی بلند شد...
یونگی :پاشید بریم بخوابیم فردا قراره اتفاقایی بیوفته.
هممون بلند شدیم...
جیمین :از هیجان خوابم نمیبره
هوسوک :اوم
نامجون :پس تا فردا... شب خوش
جین :شب بخیر نامی
نامجون :شب بخیر جین هیونگ
۵۱.۸k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.