بیوفا آمد مرا دیوانه ی خود کرد ورفت

بیوفا آمد مرا دیوانه ی خود کرد ورفت
گردشمع خود مرا پروانه ی خود کرد ورفت

آمد واز عشق خود آتش فکند برجان من
بادو پیمانه مرا مستانه ی خود کرد ورفت

پیله ای ازاحساس پیچید براحساس من
سینه ام رابیوفا کاشانه ی خود کرد ورفت

اودلم را برد با خودتا فراسوی خیال
لیلی دیوانه ی افسانه ی خود کرد و رفت

عاقبت جز تیشه ای ازجورخود باقی نزاشت
کاخ آمال مرا ویرانه ی خود کرد و رفت
دیدگاه ها (۱)

یک نفــر پیدا شـــده این دفتــرم را میخرداشک و آهـم را ببین ...

هر چقدر این روزها دستان من تنهاترندچشم‌هایت شب به شب زیباتر ...

نشود فاش کسی آنچه میان من و توستتا اشارات نظر نامه رسان من و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط