«....این بار با یه نقشه دقیق تر عمل ڪردم. بدون اینڪه ڪسی
«....این بار با یه نقشه دقیق تر عمل ڪردم. بدون اینڪه ڪسی بفهمه من یه بومی سیاهم، با دانشگاه تماس گرفتم و از رئیس دانشڪده حقوق وقت ملاقات گرفتم....»
#سرزمین_زیبای_من
قسمت ۷ :آغاز یڪ تغییر
روح از چهره مادرم رفته بود. بی حس، مثل مرده ها فقط نفس میڪشید و ڪار میڪرد. نمیگذاشت هیچ ڪدوم بهش ڪمڪ ڪنیم. من می ایستادم و نگاهش میڪردم. یه چیزی توی من فرق ڪرده بود. برای اولین بار توی زندگیم یه هدف داشتم. هدفی ڪه باید براش میجنگیدم.
با تموم شدن تعطیلات برای برگشت به مدرسه حاضر شدم. مادرم اصلا راضی نبود. اینبار، نه به خاطر اینڪه فڪر میڪرد ڪار بیهوده ای میڪنم. میترسید از اینڪه یه بچه دیگه اش رو هم از دست بده. میترسید چون من داشتم پا به دنیای سفیدها میگذاشتم. دنیایی ڪه همه توش سفید بودن و همون سفیدها قوانین رو وضع میڪردن. دنیایی ڪه ڪاملا توش تنها بودم. اما من تصمیمم رو گرفته بودم. تصمیمی ڪه اون زمان به خاطر پدر و مادرم، جرات به زبان آوردنش رو نداشتم. ولی جز مرگ، چیزی نمیتونست مانع من بشه.
برگشتم مدرسه و زمان باقی مونده رو با جدیت تمام، درس خوندم. اونقدر تلاش ڪردم ڪه بهترین امتیاز و معدل دبیرستان رو ڪسب ڪردم. علی رغم تمام دشمنی ها، معدلم به حدی عالی شده بود ڪه اگر یه سفیدپوست بودم، به راحتی میتونستم برای بهترین دانشگاه ها و رشته ها درخواست بدم. همین ڪار رو هم ڪردم و به دانشڪده حقوق درخواست دادم. اما هیچ پاسخی به من داده نشد.
منم با سرسختی تمام، خودم بلند شدم و رفتم سراغشون. من هیچ تصمیمی برای پذیرش شڪست و عقب نشینی نداشتم. ڪتڪ مفصلی هم از گارد دانشگاه خوردم. حتی نتونستم پام رو داخل محیط دانشگاه بزارم. چه برسه به ساختمان ها!
این بار با یه نقشه دقیق تر عمل ڪردم. بدون اینڪه ڪسی بفهمه من یه بومی سیاهم، با دانشگاه تماس گرفتم و از رئیس دانشڪده حقوق وقت ملاقات گرفتم. اون روز، یه لباس مرتب پوشیدم و راهی دانشگاه شد.
گارد جلوی ورودی تا چشمش به من افتاد با عصبانیت اومد سمتم. تو چه موجود زبان نفهمی هستی. چند بار باید بهت بگم؟ نمیفهمی بهت میگم تو حق ورود به اینجا رو نداری؟
خیلی عادی و محڪم توی چشم هاش نگاه ڪردم. من از رئیس دانشڪده حقوق وقت گرفتم. میتونید تماس بگیرید و اسمم رو چڪ ڪنید. اول باورش نشد. اما من خیلی جدی بودم.
_اگر تماس بگیرم و چنین چیزی نباشه. مطمئن باش به جرم ایجاد اختلال به پلیس زنگ میزنم و از اونجا به بعد باید برای خودت قبر بڪنی.
تماس گرفت ولی به حدی توی شوڪ و هیجان بود ڪه اصلا حواسش نبود بگه من یه بومی سیاهم، اونها تایید ڪردن و اون هم با تعجب تمام، فقط ورود من به دانشگاه رو نگاه میڪرد. حس آدمی رو داشتم ڪه تونسته از بزرگترین دژ دشمن عبور ڪنه. باورم نمیشد پام رو توی دانشگاه حقوق گذاشته بودم. نه من باورم میشد، نه افرادی ڪه از ڪنارشون رد میشدم و من رو توی اون فضا میدیدن.
وارد دفتر ریاست شدم. چشم منشی ڪه بهم افتاد، برق از سرش پرید. خودم رو ڪه معرفی ڪردم باورش نمیشد.
_ڪوین ویزل هستم. قبلا از آقای رئیس وقت گرفته بودم.
چند لحظه طول ڪشید تا به خودش اومد. چند لحظه صبر ڪنید آقای ویزل! باید حضورتون رو به ایشون اطلاع بدم و اجازه ورود بگیرم. بلند شد و سریع رفت توی اتاق رئیس، به دقیقه نرسیده بود ڪه اومد بیرون.
_متاسفم آقای ویزل. ایشون شما رو نمیپذیرن.
مڪث ڪوتاهی ڪردم. اما من از ایشون وقت گرفته بودم و قطعا اگر زمان آزاد نداشتن توی این ساعت به من اجازه ملاقات داده نمیشد و قبل از اینڪه بخواد به خودش بیاد و جوابم رو بده رفتم سمت اتاق رئیس. یه ضربه به در زدم و وارد شدم.
با ورود من، سرش رو آورد بالا. نگاهش خیلی سرد و جدی بود. اما روحیه خودم رو حفظ ڪردم.
_سلام جناب رئیس! ڪوین ویزل هستم و قبلا برای ملاقات شما توی این ساعت وقت گرفته بودم و دستم رو برای دست دادن جلو بردم.
بدون توجه به دست من، به منشی نگاه ڪرد. از نگاهش آتش میبارید. برید بیرون خانم و منتظر باشید صداتون ڪنم.
#ادامه_دارد
📚 sapp.ir/ketab_khani منبع
#سرزمین_زیبای_من
قسمت ۷ :آغاز یڪ تغییر
روح از چهره مادرم رفته بود. بی حس، مثل مرده ها فقط نفس میڪشید و ڪار میڪرد. نمیگذاشت هیچ ڪدوم بهش ڪمڪ ڪنیم. من می ایستادم و نگاهش میڪردم. یه چیزی توی من فرق ڪرده بود. برای اولین بار توی زندگیم یه هدف داشتم. هدفی ڪه باید براش میجنگیدم.
با تموم شدن تعطیلات برای برگشت به مدرسه حاضر شدم. مادرم اصلا راضی نبود. اینبار، نه به خاطر اینڪه فڪر میڪرد ڪار بیهوده ای میڪنم. میترسید از اینڪه یه بچه دیگه اش رو هم از دست بده. میترسید چون من داشتم پا به دنیای سفیدها میگذاشتم. دنیایی ڪه همه توش سفید بودن و همون سفیدها قوانین رو وضع میڪردن. دنیایی ڪه ڪاملا توش تنها بودم. اما من تصمیمم رو گرفته بودم. تصمیمی ڪه اون زمان به خاطر پدر و مادرم، جرات به زبان آوردنش رو نداشتم. ولی جز مرگ، چیزی نمیتونست مانع من بشه.
برگشتم مدرسه و زمان باقی مونده رو با جدیت تمام، درس خوندم. اونقدر تلاش ڪردم ڪه بهترین امتیاز و معدل دبیرستان رو ڪسب ڪردم. علی رغم تمام دشمنی ها، معدلم به حدی عالی شده بود ڪه اگر یه سفیدپوست بودم، به راحتی میتونستم برای بهترین دانشگاه ها و رشته ها درخواست بدم. همین ڪار رو هم ڪردم و به دانشڪده حقوق درخواست دادم. اما هیچ پاسخی به من داده نشد.
منم با سرسختی تمام، خودم بلند شدم و رفتم سراغشون. من هیچ تصمیمی برای پذیرش شڪست و عقب نشینی نداشتم. ڪتڪ مفصلی هم از گارد دانشگاه خوردم. حتی نتونستم پام رو داخل محیط دانشگاه بزارم. چه برسه به ساختمان ها!
این بار با یه نقشه دقیق تر عمل ڪردم. بدون اینڪه ڪسی بفهمه من یه بومی سیاهم، با دانشگاه تماس گرفتم و از رئیس دانشڪده حقوق وقت ملاقات گرفتم. اون روز، یه لباس مرتب پوشیدم و راهی دانشگاه شد.
گارد جلوی ورودی تا چشمش به من افتاد با عصبانیت اومد سمتم. تو چه موجود زبان نفهمی هستی. چند بار باید بهت بگم؟ نمیفهمی بهت میگم تو حق ورود به اینجا رو نداری؟
خیلی عادی و محڪم توی چشم هاش نگاه ڪردم. من از رئیس دانشڪده حقوق وقت گرفتم. میتونید تماس بگیرید و اسمم رو چڪ ڪنید. اول باورش نشد. اما من خیلی جدی بودم.
_اگر تماس بگیرم و چنین چیزی نباشه. مطمئن باش به جرم ایجاد اختلال به پلیس زنگ میزنم و از اونجا به بعد باید برای خودت قبر بڪنی.
تماس گرفت ولی به حدی توی شوڪ و هیجان بود ڪه اصلا حواسش نبود بگه من یه بومی سیاهم، اونها تایید ڪردن و اون هم با تعجب تمام، فقط ورود من به دانشگاه رو نگاه میڪرد. حس آدمی رو داشتم ڪه تونسته از بزرگترین دژ دشمن عبور ڪنه. باورم نمیشد پام رو توی دانشگاه حقوق گذاشته بودم. نه من باورم میشد، نه افرادی ڪه از ڪنارشون رد میشدم و من رو توی اون فضا میدیدن.
وارد دفتر ریاست شدم. چشم منشی ڪه بهم افتاد، برق از سرش پرید. خودم رو ڪه معرفی ڪردم باورش نمیشد.
_ڪوین ویزل هستم. قبلا از آقای رئیس وقت گرفته بودم.
چند لحظه طول ڪشید تا به خودش اومد. چند لحظه صبر ڪنید آقای ویزل! باید حضورتون رو به ایشون اطلاع بدم و اجازه ورود بگیرم. بلند شد و سریع رفت توی اتاق رئیس، به دقیقه نرسیده بود ڪه اومد بیرون.
_متاسفم آقای ویزل. ایشون شما رو نمیپذیرن.
مڪث ڪوتاهی ڪردم. اما من از ایشون وقت گرفته بودم و قطعا اگر زمان آزاد نداشتن توی این ساعت به من اجازه ملاقات داده نمیشد و قبل از اینڪه بخواد به خودش بیاد و جوابم رو بده رفتم سمت اتاق رئیس. یه ضربه به در زدم و وارد شدم.
با ورود من، سرش رو آورد بالا. نگاهش خیلی سرد و جدی بود. اما روحیه خودم رو حفظ ڪردم.
_سلام جناب رئیس! ڪوین ویزل هستم و قبلا برای ملاقات شما توی این ساعت وقت گرفته بودم و دستم رو برای دست دادن جلو بردم.
بدون توجه به دست من، به منشی نگاه ڪرد. از نگاهش آتش میبارید. برید بیرون خانم و منتظر باشید صداتون ڪنم.
#ادامه_دارد
📚 sapp.ir/ketab_khani منبع
۷.۰k
۱۴ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.