پاییز نامه پارت آخر
#پاییز_نامه #پارت_آخر
به نام او...
...باید دید که آذر، چه در چنته دارد.
و آذر، کم تر نشانی از پاییز دارد و بیش تر نوید یک زمستان برفی را می دهد؛ انگار خدا می خواهد با این برف های شادی، پاییز را از دلم در بیاورد:)
و امان از زمستان بی برف:'(
و من اینجا، کنج اتاقم، نشسته ام و این نامه را برایت
می نویسم؛ در حالی که کم کم دارم از آمدنت نا امید می شوم.
پس کجایی؟
در خیالم گاه با تو صحبت می کنم. گاه با خیالم تو را تجسم
می کنم. اخبار هواشناسی را نو به نو بررسی می کنم تا با تو زیر برف و باران قدم بزنم.
و در رصدخانه ی ذهنم ماه را که کامل می بینم، مدت ها به آن خیره می شوم تا خوابم ببرد.
(ماه، به شدت مرا یاد تو می اندازد:) )
من با خیالم تنها می توانم تو را خیال کنم و نه حاضر:/
هر دانه ی برف بر صورتم سنگ رسوایی می زند و هر قطره ی باران همچون آیینه ای کوچک، تنهاییم را به رُخم می کشد.
ابر ها به من می خندند:'(
(مگر صدای رعد را هنگامی که برقی در چشمانش هست نمی شنوی؟)
و هر چاله ی آب که بر اثر بارش باران به وجود آمده بعد از رد شدن من، تنها یک بار "شِلِپ" می کند و نه دو بار!
این روزها خیال بافی های زیاد مرا خیالاتی کرده. بعضی اوقات احساس می کنم کسی اسمم را صدا می زند اما مثل اینکه خیالی بیش نیس:(
باید بروم! با اینجا ماندن چیزی درست نمی شود. می روم تا از این آخرین تپش ها و نفس های پاییزی بی نصیب نمانم.
من می روم بیرون تا شُش هایم کمی هوای پاییز استشمام کنند...
#حسن_اسدی_فرد #پاییز_98
به نام او...
...باید دید که آذر، چه در چنته دارد.
و آذر، کم تر نشانی از پاییز دارد و بیش تر نوید یک زمستان برفی را می دهد؛ انگار خدا می خواهد با این برف های شادی، پاییز را از دلم در بیاورد:)
و امان از زمستان بی برف:'(
و من اینجا، کنج اتاقم، نشسته ام و این نامه را برایت
می نویسم؛ در حالی که کم کم دارم از آمدنت نا امید می شوم.
پس کجایی؟
در خیالم گاه با تو صحبت می کنم. گاه با خیالم تو را تجسم
می کنم. اخبار هواشناسی را نو به نو بررسی می کنم تا با تو زیر برف و باران قدم بزنم.
و در رصدخانه ی ذهنم ماه را که کامل می بینم، مدت ها به آن خیره می شوم تا خوابم ببرد.
(ماه، به شدت مرا یاد تو می اندازد:) )
من با خیالم تنها می توانم تو را خیال کنم و نه حاضر:/
هر دانه ی برف بر صورتم سنگ رسوایی می زند و هر قطره ی باران همچون آیینه ای کوچک، تنهاییم را به رُخم می کشد.
ابر ها به من می خندند:'(
(مگر صدای رعد را هنگامی که برقی در چشمانش هست نمی شنوی؟)
و هر چاله ی آب که بر اثر بارش باران به وجود آمده بعد از رد شدن من، تنها یک بار "شِلِپ" می کند و نه دو بار!
این روزها خیال بافی های زیاد مرا خیالاتی کرده. بعضی اوقات احساس می کنم کسی اسمم را صدا می زند اما مثل اینکه خیالی بیش نیس:(
باید بروم! با اینجا ماندن چیزی درست نمی شود. می روم تا از این آخرین تپش ها و نفس های پاییزی بی نصیب نمانم.
من می روم بیرون تا شُش هایم کمی هوای پاییز استشمام کنند...
#حسن_اسدی_فرد #پاییز_98
۱۸.۴k
۰۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.