از همه دنیا برام همین بس که امروز تو منتظر بودی تا من بیا
از همه دنیا برام همین بس که امروز تو منتظر بودی تا من بیام و برات غذا جور کنم و باهم رفیق شیم کوچولوی دوست داشتنیه من
ساعت نزدیک 8بود داشتم میومدم خونه
سرکوچه یه صدای ریزی از زیر ماشینا شنیدم یکم که رفتم جلو دیدم پرید بیرونو دوید سمت من😍 😍 😍 با همون پاهای کوچولوش هی دورم میچرخید و میو میو میکرد
فهمیدم گشنشه
بدو اومدم خونه و اولین چیزی که دم دستم بود 😂 نون و ماست و قاطی کردم 😐 و چون هول بودم که این بچه تا من برگردم از گشنگی تلف شه ظرف یه بار مصرف پیدا نکردم و نون و ماست و ریختم لای کیسه فریزر و دوباره رفتم سرکوچه😂 نشستم تو پیاده رو و کیسه رو گذاشتم زمین و براش باز کردم 😍 مث دوتا دوست قدیمی نشستیم و لذت بردیم از باهم بودن 😄 یه لقمه میخورد یه نگا به من میکرد دوباره یه لقمه میخورد یه نگا به من میکرد میرفت از پشتم که تکیه داده بودم به درخت رد میشد دوباره میومد یه لقمه میزد😍 و من مررررررده بودم براش😍
درست اندازه یه کف دست بود این موجود😍 اینقد قوقولی و بامزه که دوس داشتم فقط بچلونمش😍 حالا بماند که آخرش تا دم در خونه اومد و من مجبور شدم بذارمش پشت در و بیام خونه😭
میخوام بگم حالم اینقد بد بود که فقط منتظر بودم یکی بم بگه بالاچشت ابروعه تا منفجرشم
ولی انگار فقط خدا میدونست چجوری آب بریزه رو اتیش دلم
برا همین این بچه سرکوچه منتظرم بود😄 اصن یادم رفت چم بود 😅
#پیشان #رفیق
ساعت نزدیک 8بود داشتم میومدم خونه
سرکوچه یه صدای ریزی از زیر ماشینا شنیدم یکم که رفتم جلو دیدم پرید بیرونو دوید سمت من😍 😍 😍 با همون پاهای کوچولوش هی دورم میچرخید و میو میو میکرد
فهمیدم گشنشه
بدو اومدم خونه و اولین چیزی که دم دستم بود 😂 نون و ماست و قاطی کردم 😐 و چون هول بودم که این بچه تا من برگردم از گشنگی تلف شه ظرف یه بار مصرف پیدا نکردم و نون و ماست و ریختم لای کیسه فریزر و دوباره رفتم سرکوچه😂 نشستم تو پیاده رو و کیسه رو گذاشتم زمین و براش باز کردم 😍 مث دوتا دوست قدیمی نشستیم و لذت بردیم از باهم بودن 😄 یه لقمه میخورد یه نگا به من میکرد دوباره یه لقمه میخورد یه نگا به من میکرد میرفت از پشتم که تکیه داده بودم به درخت رد میشد دوباره میومد یه لقمه میزد😍 و من مررررررده بودم براش😍
درست اندازه یه کف دست بود این موجود😍 اینقد قوقولی و بامزه که دوس داشتم فقط بچلونمش😍 حالا بماند که آخرش تا دم در خونه اومد و من مجبور شدم بذارمش پشت در و بیام خونه😭
میخوام بگم حالم اینقد بد بود که فقط منتظر بودم یکی بم بگه بالاچشت ابروعه تا منفجرشم
ولی انگار فقط خدا میدونست چجوری آب بریزه رو اتیش دلم
برا همین این بچه سرکوچه منتظرم بود😄 اصن یادم رفت چم بود 😅
#پیشان #رفیق
۶.۵k
۰۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.