پارت ۱۹۱ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۱۹۱ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
حتی یه دونه مو ام نداشت سینه اش..
توی دلم ممنونش بودم..دوس نداشتم پشمالو باشه .. به نظرم نظافت ربطی به زن یا مرد بودن نداره..زنو مرد هردو باید خودشونو واسه طرفشون تمیز و خوشگل نگه دارن که هیچ وقت چشمشون تا یه تمیز و اتو کرده اشو دید نلرزه..
رفتم آشپزخونه و با خوردن آب برگشتم سمت پذیرایی که دیدم نیما جلوی آشپزخونه است.
رفتم سمتش .
_چی شده؟
_تموم شد ؟
_چی؟
_کارای مادمازل؟
_بله!
خندید و لپو محکم کشید..
_آخ نیما..
_دردت گرفت؟
مظلوم گفتم:
_آره..
_خب منم اینجوری کردم که دردت بیاد.
_بد جنس..
هلش دادم که بتونم رد شم و برم که یه ذره ام تکون نخورد..
لعنتی..
_نمی ذارم بری..
اخم کردم و گفتم:
_باشه منم می خوابم همین جا..
_کی گفته اگه بزارم بری قراره بخوابی؟
وای..چرا نمی کشم راحت شم؟
_پس چی؟
_بریم کارت دارم.
_هیع.
_نترسسس..
دست تو دست بردم سمت تلویزیون و نشوندم رو تنها کاناپه ی دو نفره اش.
همینو گرفته بود واسه خودش..بسش بود.
با کنترل رفت تو حالت رسانه و چند تا پوشه رو رد کرد و رسید به یه فیلم.
با پلی شدن فیلم دهنمم قفل شد.
اولین فیلم هایی که از اولین سال باهم بودنمون ..نوبت به نوبت پخش شد و یه فیلم هایی که تا حالا ندیده بودمشون و یواشکی ازم گرفته بود.
نیما دستشو انداخت دور گردنم و موهامو بوسید.
اشک تموم صورتمو خیس کرده بود.
بعد از تموم شدن آخرین فیلم که مربوط می شد به روز خاستگاری ..به نیما نگاه کردم.
اونم زل زده بود به صورت من.
اشکامو پاک کرد و گفت:
_خیلی خوشحالم که بالاخره رسیدیم بهم.
_نیما..
_جون نیما؟
_باورم نمی شه..آخه چجوری؟این فیلم ها..واقعا..اصن نمی دونم چی بگم انقدر سوپرایز..به قول تو غافلگیر شدم ..
_من که کاری نکردم عشقم..فقط این لحظاتو به ثبت رسوندم.
با نگاهم ازش تشکر کردم و محکم بغلش کردم .
در گوشم زمزمه کرد:
_ای کاش منم می تونستم محکم بغلت کنم..
زل زدم تو چشمای همیشه خمارش و گفتم:
_می تونی..دیگه خوب شدم.
با احتیاط فشار کمی بهم داد..دلش نمیومد..می ترسید چیزیم بشه..
زمزمه کرد:
_همینم بسه برام.
_یه چند وقت دیگه کاملا اوکی می شم..
_قول؟
_قول..
*******
نیما:
بغلش کردم و آروم گذاشتمش روی تخت..
لبخند زد و به بالش اشاره کرد..
* #اردیبهشت ...
از آن ماههای لعنتی ست که در آن #کوه میچسبد #دریا میچسبد
با #دوستان در خیابانها بودن میچسبد
در خانه بودن و ولو بودن زیر دست و پای #مادر میچسبد
تمام #رنگها برای پوشیدن خوبند
هوا جان میدهد برای عاشقی کردن و عشق ورزیدن به دیگران
انقدر این اردیبهشت برای همه چیز و همه کار دوست داشتنی است
که یک ماه برایش کم است و باید کم کمش شش ماه تمدید شود...
و چه زیباست این ماه بهشتی..!
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان #ادامه_پس_فرداشب
*
#عاشقانه #فردوس_برین #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #جذاب #عکس_نوشته #ایده #استوری_عاشقانه #هنر #FANDOGHI #wallpaper #خلاقیت
حتی یه دونه مو ام نداشت سینه اش..
توی دلم ممنونش بودم..دوس نداشتم پشمالو باشه .. به نظرم نظافت ربطی به زن یا مرد بودن نداره..زنو مرد هردو باید خودشونو واسه طرفشون تمیز و خوشگل نگه دارن که هیچ وقت چشمشون تا یه تمیز و اتو کرده اشو دید نلرزه..
رفتم آشپزخونه و با خوردن آب برگشتم سمت پذیرایی که دیدم نیما جلوی آشپزخونه است.
رفتم سمتش .
_چی شده؟
_تموم شد ؟
_چی؟
_کارای مادمازل؟
_بله!
خندید و لپو محکم کشید..
_آخ نیما..
_دردت گرفت؟
مظلوم گفتم:
_آره..
_خب منم اینجوری کردم که دردت بیاد.
_بد جنس..
هلش دادم که بتونم رد شم و برم که یه ذره ام تکون نخورد..
لعنتی..
_نمی ذارم بری..
اخم کردم و گفتم:
_باشه منم می خوابم همین جا..
_کی گفته اگه بزارم بری قراره بخوابی؟
وای..چرا نمی کشم راحت شم؟
_پس چی؟
_بریم کارت دارم.
_هیع.
_نترسسس..
دست تو دست بردم سمت تلویزیون و نشوندم رو تنها کاناپه ی دو نفره اش.
همینو گرفته بود واسه خودش..بسش بود.
با کنترل رفت تو حالت رسانه و چند تا پوشه رو رد کرد و رسید به یه فیلم.
با پلی شدن فیلم دهنمم قفل شد.
اولین فیلم هایی که از اولین سال باهم بودنمون ..نوبت به نوبت پخش شد و یه فیلم هایی که تا حالا ندیده بودمشون و یواشکی ازم گرفته بود.
نیما دستشو انداخت دور گردنم و موهامو بوسید.
اشک تموم صورتمو خیس کرده بود.
بعد از تموم شدن آخرین فیلم که مربوط می شد به روز خاستگاری ..به نیما نگاه کردم.
اونم زل زده بود به صورت من.
اشکامو پاک کرد و گفت:
_خیلی خوشحالم که بالاخره رسیدیم بهم.
_نیما..
_جون نیما؟
_باورم نمی شه..آخه چجوری؟این فیلم ها..واقعا..اصن نمی دونم چی بگم انقدر سوپرایز..به قول تو غافلگیر شدم ..
_من که کاری نکردم عشقم..فقط این لحظاتو به ثبت رسوندم.
با نگاهم ازش تشکر کردم و محکم بغلش کردم .
در گوشم زمزمه کرد:
_ای کاش منم می تونستم محکم بغلت کنم..
زل زدم تو چشمای همیشه خمارش و گفتم:
_می تونی..دیگه خوب شدم.
با احتیاط فشار کمی بهم داد..دلش نمیومد..می ترسید چیزیم بشه..
زمزمه کرد:
_همینم بسه برام.
_یه چند وقت دیگه کاملا اوکی می شم..
_قول؟
_قول..
*******
نیما:
بغلش کردم و آروم گذاشتمش روی تخت..
لبخند زد و به بالش اشاره کرد..
* #اردیبهشت ...
از آن ماههای لعنتی ست که در آن #کوه میچسبد #دریا میچسبد
با #دوستان در خیابانها بودن میچسبد
در خانه بودن و ولو بودن زیر دست و پای #مادر میچسبد
تمام #رنگها برای پوشیدن خوبند
هوا جان میدهد برای عاشقی کردن و عشق ورزیدن به دیگران
انقدر این اردیبهشت برای همه چیز و همه کار دوست داشتنی است
که یک ماه برایش کم است و باید کم کمش شش ماه تمدید شود...
و چه زیباست این ماه بهشتی..!
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان #ادامه_پس_فرداشب
*
#عاشقانه #فردوس_برین #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #جذاب #عکس_نوشته #ایده #استوری_عاشقانه #هنر #FANDOGHI #wallpaper #خلاقیت
۹.۴k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.