پارت۱۹۲ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت۱۹۲ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیما:
سرم رو کنار سرش گذاشتم .
سرشو گذاشت روی بازومو گفت:
_خیلی خوابم میاد نیمایی..
موهاشو نوازش کردم و گفتم:
_بخواب عشقم.
_خالی خالی؟
خندیدم و محکم لبشو بوسیدم و گفتم:
_دوست دارم.
_منم دوست دارم شوهری..
_عاشقتم خانوم من.
_منم عاشقتم آقایی.
_شبخیری نفسم .
_شبخیری دلبرم.
چشماشو روی هم گذاشت و طولی نکشید که نفساش منظم شد..
حالا وقتش بود..
آروم آروم موهاشو نوازش کردم و کلی عکس ازش گرفتم.
چقدر معصوم می شد وقتی خواب بود..تنها دختری بود که تونسته بود دلمو ببره و دیگه هیچ وقت پس نیاره!
تموم اجزای صورتش از بوس من خیس شده بود.
نمی دونم چند ساعت گذشته بود..اما خوابم نمی برد..
باورم نمی شد این نیاز منه که پیشم خوابیده و منم شوهرشم و بی هیچ نگرانی تو بغلم گرفتمش..
با اینکه خیلی خسته بودم اما خواب از سرم پریده بود.. مثه یه خواب بود..مثه یه رویا..باور نمی کردم..
چشمامو بستم و بوی بدنشو نفس کشیدم.
انقدر بوش خوب بود که مستش شدم .
موهاشو بو کشیدم..بوی موهاش دیوونه ترم کرد.
خواستم از رو ی تخت بلند شم که دستمو محکم چسبید.
خواب بود..آروم گفت:مال خودمه..
خنده ام گرفت..داشت خواب می دید..حسود..هرچیزی که بهش مربوط می شد مالکشم خودش بود.
انقدر نگاهش کردم که کم کم چشمام گرم شد..
****
با صدای تق تق اطرافم از خواب بیدار شدم.
قلتیدم اما خشکم زد..نیاز نبود..
از جام بلند شدم و رخت خوابو مرتب کردم.
درو آروم باز کردم.
داشت خونه رو جارو می کرد..ای کد بانو کوچولو..
یه دوش بیست دقیقه ای گرفتم و زدم بیرون.
موهامو همنجور ک خیس بود با حوله تا حدودی خشک کردم.
یه تیشرت مشکی و شلوار ورزشی توسی پوشیدم و عطر زدم.
انقدر سر و صدای جارو برقی اطرافو پر کرده بودکه صدای در و ورود منو متوجه نشد.
مگه چقدر طول می کشید؟
طوری که نبینه ام رفتم داخل دستشویی.
بعد از زدن مسواک درومدم.
داشت جلوی آینه موهاشو شونه می کرد..
با دیدنم تو آینه برگشت سمتم.
با لبخند گفت:
_سلام عشقم صبح بخیری..کی بیدار شدی؟
_سلام عشقم صبح بخیری..یه نیم ساعتی هس.
_جدی؟پس چرا من ندیدمت؟
رفتم سمتش و دستامو دور کمرش حلقه کردم.
_چون شما مشغول جارو زدن بودی..خانوم.
به اطراف نگاه کردو گفت:
_دیدی چقدر تمیز شد خونه؟
سرم رو تکون دادم و گفتم :
_دستت درد نکنه..چرا زحمت کشیدی؟
با لبخندی سرشو انداخت پایین و گفت:
_زحمتی نبود.
دستمو گذاشتم روی دلم و گفتم:
_گشنت نیس؟
خندید و گفت:
_شیکمو..آماده کردم..
_جدی؟
سری تکون داد و گفت:
_اوهوم..پنیر و خیار گوجه با سبزی.
_اووو مرسی.
ظرف پنیر و خیار گوجه رو از توی یخچال درآورد و منم سفره رو پهن کردم.
اون نون آورد منم فلاسک و استکان هارو..دوتا ام استکان گذاشته بود..خیلی اصرار داشت منو چایی خور کنه!
نیما:
سرم رو کنار سرش گذاشتم .
سرشو گذاشت روی بازومو گفت:
_خیلی خوابم میاد نیمایی..
موهاشو نوازش کردم و گفتم:
_بخواب عشقم.
_خالی خالی؟
خندیدم و محکم لبشو بوسیدم و گفتم:
_دوست دارم.
_منم دوست دارم شوهری..
_عاشقتم خانوم من.
_منم عاشقتم آقایی.
_شبخیری نفسم .
_شبخیری دلبرم.
چشماشو روی هم گذاشت و طولی نکشید که نفساش منظم شد..
حالا وقتش بود..
آروم آروم موهاشو نوازش کردم و کلی عکس ازش گرفتم.
چقدر معصوم می شد وقتی خواب بود..تنها دختری بود که تونسته بود دلمو ببره و دیگه هیچ وقت پس نیاره!
تموم اجزای صورتش از بوس من خیس شده بود.
نمی دونم چند ساعت گذشته بود..اما خوابم نمی برد..
باورم نمی شد این نیاز منه که پیشم خوابیده و منم شوهرشم و بی هیچ نگرانی تو بغلم گرفتمش..
با اینکه خیلی خسته بودم اما خواب از سرم پریده بود.. مثه یه خواب بود..مثه یه رویا..باور نمی کردم..
چشمامو بستم و بوی بدنشو نفس کشیدم.
انقدر بوش خوب بود که مستش شدم .
موهاشو بو کشیدم..بوی موهاش دیوونه ترم کرد.
خواستم از رو ی تخت بلند شم که دستمو محکم چسبید.
خواب بود..آروم گفت:مال خودمه..
خنده ام گرفت..داشت خواب می دید..حسود..هرچیزی که بهش مربوط می شد مالکشم خودش بود.
انقدر نگاهش کردم که کم کم چشمام گرم شد..
****
با صدای تق تق اطرافم از خواب بیدار شدم.
قلتیدم اما خشکم زد..نیاز نبود..
از جام بلند شدم و رخت خوابو مرتب کردم.
درو آروم باز کردم.
داشت خونه رو جارو می کرد..ای کد بانو کوچولو..
یه دوش بیست دقیقه ای گرفتم و زدم بیرون.
موهامو همنجور ک خیس بود با حوله تا حدودی خشک کردم.
یه تیشرت مشکی و شلوار ورزشی توسی پوشیدم و عطر زدم.
انقدر سر و صدای جارو برقی اطرافو پر کرده بودکه صدای در و ورود منو متوجه نشد.
مگه چقدر طول می کشید؟
طوری که نبینه ام رفتم داخل دستشویی.
بعد از زدن مسواک درومدم.
داشت جلوی آینه موهاشو شونه می کرد..
با دیدنم تو آینه برگشت سمتم.
با لبخند گفت:
_سلام عشقم صبح بخیری..کی بیدار شدی؟
_سلام عشقم صبح بخیری..یه نیم ساعتی هس.
_جدی؟پس چرا من ندیدمت؟
رفتم سمتش و دستامو دور کمرش حلقه کردم.
_چون شما مشغول جارو زدن بودی..خانوم.
به اطراف نگاه کردو گفت:
_دیدی چقدر تمیز شد خونه؟
سرم رو تکون دادم و گفتم :
_دستت درد نکنه..چرا زحمت کشیدی؟
با لبخندی سرشو انداخت پایین و گفت:
_زحمتی نبود.
دستمو گذاشتم روی دلم و گفتم:
_گشنت نیس؟
خندید و گفت:
_شیکمو..آماده کردم..
_جدی؟
سری تکون داد و گفت:
_اوهوم..پنیر و خیار گوجه با سبزی.
_اووو مرسی.
ظرف پنیر و خیار گوجه رو از توی یخچال درآورد و منم سفره رو پهن کردم.
اون نون آورد منم فلاسک و استکان هارو..دوتا ام استکان گذاشته بود..خیلی اصرار داشت منو چایی خور کنه!
۱۴.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.