پارت آخر
پارت آخر
#سایه2
┈───┈───┈──┈──
ا.ت:چشمامو باز کردم که نور خیلی بد خورد تو چشمم سریع چشمامو بستم و خواستم بلند شم که درد بدی تو قفسه سینم پیچید
آروم چشمامو باز کردم
م..من کجام؟
با یاد آوردی اتفاقی که برام افتاد چشمام پر از اشک شد
ترسیده بودم و شروع کردم گریه کردن
یونگی:با شنیدن صدای ضعیف هق هق رفتم تو اتاق
با دیدن ا.ت که بهوش اومده خندیدم و رفتم سمتش و گرفتمش توی بغلم
هیشش دختر کوچولو
ا.ت:یونگی...یونگی خودتی؟
یونگی:آره...منم،منم ا.ت دیدی بالاخره اومدم؟
دیدی به قولم عمل کردم؟
منو ببخش ا.ت به خاطر منه که الان روی این تخت خوابیدی
ا.ت:خواستم چیزی بگم که وویونگ و جیمین اومدن تو اتاق
وویونگ:ازت متنفرم دخترهی میمونننن
ا.ت:زدم زیر خنده
که با درد چشمامو بستم آیی
هی وویونگ انقد گریه کردی چشمات شده اندازه مورچه بعد ازم متنفری؟
وویونگ:خفه شو فقط خفه شو جون به لبم کردییی
جیمین:ا.ت
ا.ت:جیمیننن جیمینشی
جیمین:رفتم سمتش و توی بغلم گرفتمش
گربه کوچولو دلم برای صدات تنگ شده بود...
ا.ت:دلت برای اذیت کردنام چی؟
آخخ میدونی توی این مدت که موهاتو نمیکشیدم و قلقلکت نمیدادم چقد برام سخت بود؟؟
یونگی:خندیدم..دیگه هیچوقت نمیزارم ازم جدا بشی
هیچوقت ا.ت
پارک:در اتاق و باز کردم
به به بالاخره چشماتو باز کردی؟
ببین این یونگی که میبینی هیچ وقت تاحالا من اشکشو ندیده بودم که به لطف تو دیدم
دیگه نبینم تیر خورده بیای اینجا
من تحمل اینو ندارم(اشاره به یونگی)
#سایه2
┈───┈───┈──┈──
ا.ت:چشمامو باز کردم که نور خیلی بد خورد تو چشمم سریع چشمامو بستم و خواستم بلند شم که درد بدی تو قفسه سینم پیچید
آروم چشمامو باز کردم
م..من کجام؟
با یاد آوردی اتفاقی که برام افتاد چشمام پر از اشک شد
ترسیده بودم و شروع کردم گریه کردن
یونگی:با شنیدن صدای ضعیف هق هق رفتم تو اتاق
با دیدن ا.ت که بهوش اومده خندیدم و رفتم سمتش و گرفتمش توی بغلم
هیشش دختر کوچولو
ا.ت:یونگی...یونگی خودتی؟
یونگی:آره...منم،منم ا.ت دیدی بالاخره اومدم؟
دیدی به قولم عمل کردم؟
منو ببخش ا.ت به خاطر منه که الان روی این تخت خوابیدی
ا.ت:خواستم چیزی بگم که وویونگ و جیمین اومدن تو اتاق
وویونگ:ازت متنفرم دخترهی میمونننن
ا.ت:زدم زیر خنده
که با درد چشمامو بستم آیی
هی وویونگ انقد گریه کردی چشمات شده اندازه مورچه بعد ازم متنفری؟
وویونگ:خفه شو فقط خفه شو جون به لبم کردییی
جیمین:ا.ت
ا.ت:جیمیننن جیمینشی
جیمین:رفتم سمتش و توی بغلم گرفتمش
گربه کوچولو دلم برای صدات تنگ شده بود...
ا.ت:دلت برای اذیت کردنام چی؟
آخخ میدونی توی این مدت که موهاتو نمیکشیدم و قلقلکت نمیدادم چقد برام سخت بود؟؟
یونگی:خندیدم..دیگه هیچوقت نمیزارم ازم جدا بشی
هیچوقت ا.ت
پارک:در اتاق و باز کردم
به به بالاخره چشماتو باز کردی؟
ببین این یونگی که میبینی هیچ وقت تاحالا من اشکشو ندیده بودم که به لطف تو دیدم
دیگه نبینم تیر خورده بیای اینجا
من تحمل اینو ندارم(اشاره به یونگی)
۶.۵k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.