پارت ۶۱
پارت ۶۱
#سایه2
┈───┈───┈──┈──
یونگی:دستمو بردم زیر سرش و سرشو گذاشتم روی زانوم
کتم و کشیدم روش
گونه نرم و سفیدشو نوازش کردم و دستشو بوسیدم
ا.ت...
تو که نمیخوای تنهام بزاری؟
میخوای؟
اگه بری از من هیچی نمیمونه دختر کوچولوی من
چرا محکم نمیپری بغلم ها؟؟
بالاخره نجاتت دارم بالاخره از دست تهیونگ نجاتت دادم چرا چشماتو بستی و هیچی بهم نمیگییییی
سرمو بالا گرفتم با فریاد اسمشو صدا زدم صدای آژیر آمبولانس توی سرم اکو میشد
پرستار ا.ت رو سوار برانکارد کرد
دستمو روی صورتم گذاشتم..
تو دیگه تنهام نزاررر
تو دیگه بهم زخم نزن ا.تتت
من دیگه تحمل درد جدید و ندارم
کم مونده بود بیوفتم زمین که جیمین دویید سمتم
جیمین:بردمش توی ماشین
خودمم پشت رول نشستم و سریع از این عمارت نحس بیرون رفتم و پشت سر آمبولانس با چشمای پر از اشک حرکت میکردم
یونگی:سرمو به شیشه بخار کرده ی ماشین تکیه دادم
چقد منتظرم موندی ا.ت
چند روز تحمل کردی تا بیام و نجاتت بدم
من دلم برات تنگ شده...
من دلم برات تنگ شده
چطور انقد بی رحم و خودخواهی که اینطوری چشماتو بستی و اون دوتا تیله ی قشنگو ازم گرفتی ها؟
چطور تونستییییی
وویونگ:گریه میکردم و پشت سر هم پامو میکوبیدم روی کفی ماشین
بعد از چند دقیقه رسیدیم بیمارستان
یونگی از هممون زودتر پیاده شد
جیمین کمکم کرد تا برم تو
ا.ت رو سریع رسوندن اتاق عمل
یونگی:ساعت مچیمو نگاه کردم
تقریبا نزدیکای پنج عصر بود..
سه ساعته که ا.ت توی اتاق عمله
وویونگ:لبام خشک شده بود
رد اشک روی گونم مونده بود
سرمو تکیه داده بودم به کاشیای سرد بیمارستان
جیمین.دوتا بطری آب گرفتم
یکیو دادم به یونگی و اون یکی دادم به وویونگ
که در اتاق عمل باز شد و آقای پارک اومد بیرون(گایز پارک..همونطور که تو فصل اول هم دوبار توی رمان بوده پزشک شخصیِ پدر یونگی بوده و یونگی و جیمین خیلی دوستش دارن و تو نبود پدر یونگی براش جای پدرشو پر کرده)
یونگی:سریع دوییدم سمتش
دستاشو گرفتم
تند و با لکنت شروع کردم به سوال پرسیدن
پارک:یونگی و توی بغلم گرفتم
هیشش هیش پسر
جیمین سریع با وویونگ رفتیم سمت دکتر
وویونگ:اشکام دوباره سرباز کرده بود
آقای دکتر..ا.ت حالش چطوره؟
جیمین:با بغض لب زدم..آقای پارک
پارک:نزاشتم ادامه ی حرفشو بزنه
دودقیقه زبون به دهن بگیرین خب
#سایه2
┈───┈───┈──┈──
یونگی:دستمو بردم زیر سرش و سرشو گذاشتم روی زانوم
کتم و کشیدم روش
گونه نرم و سفیدشو نوازش کردم و دستشو بوسیدم
ا.ت...
تو که نمیخوای تنهام بزاری؟
میخوای؟
اگه بری از من هیچی نمیمونه دختر کوچولوی من
چرا محکم نمیپری بغلم ها؟؟
بالاخره نجاتت دارم بالاخره از دست تهیونگ نجاتت دادم چرا چشماتو بستی و هیچی بهم نمیگییییی
سرمو بالا گرفتم با فریاد اسمشو صدا زدم صدای آژیر آمبولانس توی سرم اکو میشد
پرستار ا.ت رو سوار برانکارد کرد
دستمو روی صورتم گذاشتم..
تو دیگه تنهام نزاررر
تو دیگه بهم زخم نزن ا.تتت
من دیگه تحمل درد جدید و ندارم
کم مونده بود بیوفتم زمین که جیمین دویید سمتم
جیمین:بردمش توی ماشین
خودمم پشت رول نشستم و سریع از این عمارت نحس بیرون رفتم و پشت سر آمبولانس با چشمای پر از اشک حرکت میکردم
یونگی:سرمو به شیشه بخار کرده ی ماشین تکیه دادم
چقد منتظرم موندی ا.ت
چند روز تحمل کردی تا بیام و نجاتت بدم
من دلم برات تنگ شده...
من دلم برات تنگ شده
چطور انقد بی رحم و خودخواهی که اینطوری چشماتو بستی و اون دوتا تیله ی قشنگو ازم گرفتی ها؟
چطور تونستییییی
وویونگ:گریه میکردم و پشت سر هم پامو میکوبیدم روی کفی ماشین
بعد از چند دقیقه رسیدیم بیمارستان
یونگی از هممون زودتر پیاده شد
جیمین کمکم کرد تا برم تو
ا.ت رو سریع رسوندن اتاق عمل
یونگی:ساعت مچیمو نگاه کردم
تقریبا نزدیکای پنج عصر بود..
سه ساعته که ا.ت توی اتاق عمله
وویونگ:لبام خشک شده بود
رد اشک روی گونم مونده بود
سرمو تکیه داده بودم به کاشیای سرد بیمارستان
جیمین.دوتا بطری آب گرفتم
یکیو دادم به یونگی و اون یکی دادم به وویونگ
که در اتاق عمل باز شد و آقای پارک اومد بیرون(گایز پارک..همونطور که تو فصل اول هم دوبار توی رمان بوده پزشک شخصیِ پدر یونگی بوده و یونگی و جیمین خیلی دوستش دارن و تو نبود پدر یونگی براش جای پدرشو پر کرده)
یونگی:سریع دوییدم سمتش
دستاشو گرفتم
تند و با لکنت شروع کردم به سوال پرسیدن
پارک:یونگی و توی بغلم گرفتم
هیشش هیش پسر
جیمین سریع با وویونگ رفتیم سمت دکتر
وویونگ:اشکام دوباره سرباز کرده بود
آقای دکتر..ا.ت حالش چطوره؟
جیمین:با بغض لب زدم..آقای پارک
پارک:نزاشتم ادامه ی حرفشو بزنه
دودقیقه زبون به دهن بگیرین خب
۶.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.