پارت دو یک عاشقانهی بی صدا
پارت دو {یک عاشقانهی بی صدا...}
شب شد بازم مثل همیشه ته و کوک دیر برگشته بودنو خسته ولی ایندفعه یه فرقی داشت...
هردوشون بدجوری مست بودن...
هی کارای عجیب غریب میکردن، چند بارم خواستن بهم نزدیک بشن و کارای 🔞 ولی با بهونه های مختلف از خودم دورشون کردم...
ترسیدم یکم برا همین سریع کارا رو کردم و برقو خاموش کردمو مجبورشون کردم که بخوابن...
ساعت یکوخورده ایه شب بود تو خواب ناز بودم که یهو گوشیم زنگ خورد...
ات:(آاااا خمیازه) بله بفرمایین؟!
میخواستم با تشَر باهاش برخورد کنم که یهوو... صداشو شنیدم...
...: سلام خانم من پارک جیمین هستم...
صداش یه ارامش عجیبی بهم میداد ولی چراا؟؟
ات: سَـــ.... سَـــــ.... سلام جانم؟ درخدمتم...
جیمین: راستش برای پوستری که تو شهر پخش کردین تماس گرفتم... من دنبال یه خونه میگشتم که به پوستر شما برخوردم... خوشبختم از آشناییتون
ات: مَـــ.... مَـــــ.....منم خوشحالم از آشناییتون؛ خب میخواین بیاین خونه رو ببینین...؟؟
جیمین: بله اگر میشه...
ات: پس برای فردا ساعت ۵ عصر به آدرسی که براتون پیامک میکنم بیاین نه چیزه تشریف بیارین...
جیمین: چشم؛ منتظر پیامتون هستم...
فردا صبح قضیه رو به ته و کوک گفتم...
تهیونگ: چرا باهاش بد حرف نزدی آخه کدوم شلمغزی یک شب زنگ میزنه
ات: خواستم با تَشر حرف بزنم ولییی...(لپام گل انداختنو گونه هام قرمز شدن)
کوک: اوووووی چیهه چرا قرمز کردییی؟؟ از ذوق زیاده؟ تو اصلا حتی ندیدیش...
تهیونگ اومد جلو تر و منم هی میرفتم عقب تر...
آخر تهیونگ بهم رسید و دستامو گرفتو یکم فشار داد

تهیونگ: ببین ا/ت درسته ما باهم رابطهی خوبی نداریم ولی دلیلی نمیشه که روت غیرت نداشته باشیمااا
جونکوک هم اومدو یکی از آرنج هاشو گذاشت رو شونه امو چونه امو برگردوند سمت خودشو
گفت: ا/ت ته راس میگه حساسیتی که رو تو دارمو تا حالا روی هیچکسی نداشتم؛نکنه اون پسره چیزی پشت تلفن بهت گفته هاان؟؟
دستامو از تو دست تهیونگ کشیدمو دستای جونکوکم از خودم جدا کردمو یکم رفتم عقب تر و گفتم: عهههه ولم کنین چی میگین شماهاا!! اره جون خودتون غیرت دارین باشهه منم باورم شد (نیشخند) بعدم نه بابا فقط برای امروز قرار گذاش...
تهیونگ حرفمو قطع کردو گفت: قرااار؟ قراره چییی میبینی جونکوک پسرهی الدنگ ندیده قرار گذاشته...
ات: اه چرا تَوَهُم میزنین قرار گذاشت بیاد خونه رو ببینه...
تهیونگ: خیالم راحت شد میخواستم برم بالا سرش...
ادامشو همین الان بالا میزارم... بخاطر ظرفیت متنیه ویسگون پارت دو کامل نمیاد
شب شد بازم مثل همیشه ته و کوک دیر برگشته بودنو خسته ولی ایندفعه یه فرقی داشت...
هردوشون بدجوری مست بودن...
هی کارای عجیب غریب میکردن، چند بارم خواستن بهم نزدیک بشن و کارای 🔞 ولی با بهونه های مختلف از خودم دورشون کردم...
ترسیدم یکم برا همین سریع کارا رو کردم و برقو خاموش کردمو مجبورشون کردم که بخوابن...
ساعت یکوخورده ایه شب بود تو خواب ناز بودم که یهو گوشیم زنگ خورد...
ات:(آاااا خمیازه) بله بفرمایین؟!
میخواستم با تشَر باهاش برخورد کنم که یهوو... صداشو شنیدم...
...: سلام خانم من پارک جیمین هستم...
صداش یه ارامش عجیبی بهم میداد ولی چراا؟؟
ات: سَـــ.... سَـــــ.... سلام جانم؟ درخدمتم...
جیمین: راستش برای پوستری که تو شهر پخش کردین تماس گرفتم... من دنبال یه خونه میگشتم که به پوستر شما برخوردم... خوشبختم از آشناییتون
ات: مَـــ.... مَـــــ.....منم خوشحالم از آشناییتون؛ خب میخواین بیاین خونه رو ببینین...؟؟
جیمین: بله اگر میشه...
ات: پس برای فردا ساعت ۵ عصر به آدرسی که براتون پیامک میکنم بیاین نه چیزه تشریف بیارین...
جیمین: چشم؛ منتظر پیامتون هستم...
فردا صبح قضیه رو به ته و کوک گفتم...
تهیونگ: چرا باهاش بد حرف نزدی آخه کدوم شلمغزی یک شب زنگ میزنه
ات: خواستم با تَشر حرف بزنم ولییی...(لپام گل انداختنو گونه هام قرمز شدن)
کوک: اوووووی چیهه چرا قرمز کردییی؟؟ از ذوق زیاده؟ تو اصلا حتی ندیدیش...
تهیونگ اومد جلو تر و منم هی میرفتم عقب تر...
آخر تهیونگ بهم رسید و دستامو گرفتو یکم فشار داد

تهیونگ: ببین ا/ت درسته ما باهم رابطهی خوبی نداریم ولی دلیلی نمیشه که روت غیرت نداشته باشیمااا
جونکوک هم اومدو یکی از آرنج هاشو گذاشت رو شونه امو چونه امو برگردوند سمت خودشو
گفت: ا/ت ته راس میگه حساسیتی که رو تو دارمو تا حالا روی هیچکسی نداشتم؛نکنه اون پسره چیزی پشت تلفن بهت گفته هاان؟؟
دستامو از تو دست تهیونگ کشیدمو دستای جونکوکم از خودم جدا کردمو یکم رفتم عقب تر و گفتم: عهههه ولم کنین چی میگین شماهاا!! اره جون خودتون غیرت دارین باشهه منم باورم شد (نیشخند) بعدم نه بابا فقط برای امروز قرار گذاش...
تهیونگ حرفمو قطع کردو گفت: قرااار؟ قراره چییی میبینی جونکوک پسرهی الدنگ ندیده قرار گذاشته...
ات: اه چرا تَوَهُم میزنین قرار گذاشت بیاد خونه رو ببینه...
تهیونگ: خیالم راحت شد میخواستم برم بالا سرش...
ادامشو همین الان بالا میزارم... بخاطر ظرفیت متنیه ویسگون پارت دو کامل نمیاد
- ۶.۰k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط