آرزوییرویایی
#آرزویی_رویایی 🦋🎂
پارت²
یِنا:خلاصه راه اتاق اقای مین یونگی رو نشونمون داد و رفتیم داخل اتاق....
وقتی وارد شدیم رفتار عجیب آقای مین و با گروه BLND کنجکاوی برام آورد....
تهیونگ:شوگا چطوری؟
جیمین:چطور میخواستی باشه بد
شوگا:هالا ول کنید...
یِنا:اگه مزاحم حرفتون میشیم بریم؟
شوگا:نه بمونید
تهیونگ:بابت اخلاق بدم ازتون معذرت میخوام خواهشا بشینید....
یِنا:نیازی به معذرت خواهی نیست....
تهیونگ:شوگا موضوع کلی رو برامون تعریف کرد و ما قرار داد و بستیم که هفته بعد اجرا میشه....
وقتیم که صحبت ها تموم شد....
جیمین:شوگا برای امشب اوکیه؟
شوگا:اوهوم
اممممم راستی خانم ها میشه امشب به پارتی که تو عمارت گرفتم بیاید؟
یِنا:پارتی؟
شوگا:آره میشه بیاید؟
یِنا:اوکی میایم
شوگا:خوب براتون آدرس و میدم شب ساعت 7 میبینمتون....
لیا:تم گذاشتین؟
شوگا:نه هر چی پوشیدین
یِنا:باشه بازم ممنونم
خدافظ....
پسرا:خدافظ
لیا:از شرکت زدیم بیرون که مدیر برنامه مون بهم زنگ زد....
لیا:بعله سوهو؟
سوهو:کجایین شما؟
لیا:اومده بودیم شرکت Via
سوهو:آها مین یونگی اوکی
یِنا:بهش بگو امشب ساعت 7 میخوایم بریم مهمونی چند تا لباس برای ما بخره...
راستی برای همون جوری که همیشه میپوشم باشه
لیا:اوکی....
سوهو برامون چند دست لباس بخر امشب مهمونی دعوتیم....
سوهو:هوفففف اوکی
بعد کلی حرفی که بین مون رد و بدل شد بلخره قطع کردم....
بعدم رسیدیم عمارت....
لیا:ساعت چنده؟
یِنا:ساعت 3
لیا:نهار....
اجوماااااا
اجوما:جانم دخترم؟
لیا:من نهار میخوام(غر غر زدن)
اجوما:بیاید دخترا نهارتون و آماده کردم...
یِنا:اجوما زنیه که ما از بچه گی بهش اعتماد داریم و مثل مادرمون میدونیمش......
سریع رفتیم لباسامون و عوض کردیم و رفتیم سر میز و نهار خوردیم....
بعد نهارم رفتیم خوابیدیم.....
(2 ساعت بعد)
لیا:از خواب خوبی که داشتم بلند شدم که چشم به ساعت افتاد....
لیا:دیرمون شدددددد(داد)
یِنا:تو خواب نازی بودم که با صدای یه آدم گاو از خواب پاشدم....
یِنا:چته چرا داد میزنی مرتیکه خیار(داد)
لیا:ساعت و نگاه....
به ساعت نگاه کردم که یهو انگار برق گرفت من و که باعث شد از جام بپرم...
یِنا:به سوهو زنگ بزن بگو لباسا رو فرستاد؟
لیا:چند تا لباس پایین هست فکر کنم فرستاده...
آره فرستاده پیامم داده...
یِنا:خوب بریم ببینیم چی داده....
یِنا:من و لیا رفتیم پایین و یه چند تا لباس برداشتیم رفتیم تو اتاقامون و پرو کردیم....
که من آخر یه کوتاه مشکی سفید برداشتم....
یِنا:لیا پوشیدی؟
لیا:آره ببین
یِنا:واو براووووو خیلی قشنگه...
لیا:منم بین چند تا لباس یه لباس کوتاه کرمی برداشتم....
یِنا:خوب بریم
لیا:بریم
یِنا:رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم طرف آدرسی که یونگی بهمون داده بود....
ادامه دارد🥲✨
پارت²
یِنا:خلاصه راه اتاق اقای مین یونگی رو نشونمون داد و رفتیم داخل اتاق....
وقتی وارد شدیم رفتار عجیب آقای مین و با گروه BLND کنجکاوی برام آورد....
تهیونگ:شوگا چطوری؟
جیمین:چطور میخواستی باشه بد
شوگا:هالا ول کنید...
یِنا:اگه مزاحم حرفتون میشیم بریم؟
شوگا:نه بمونید
تهیونگ:بابت اخلاق بدم ازتون معذرت میخوام خواهشا بشینید....
یِنا:نیازی به معذرت خواهی نیست....
تهیونگ:شوگا موضوع کلی رو برامون تعریف کرد و ما قرار داد و بستیم که هفته بعد اجرا میشه....
وقتیم که صحبت ها تموم شد....
جیمین:شوگا برای امشب اوکیه؟
شوگا:اوهوم
اممممم راستی خانم ها میشه امشب به پارتی که تو عمارت گرفتم بیاید؟
یِنا:پارتی؟
شوگا:آره میشه بیاید؟
یِنا:اوکی میایم
شوگا:خوب براتون آدرس و میدم شب ساعت 7 میبینمتون....
لیا:تم گذاشتین؟
شوگا:نه هر چی پوشیدین
یِنا:باشه بازم ممنونم
خدافظ....
پسرا:خدافظ
لیا:از شرکت زدیم بیرون که مدیر برنامه مون بهم زنگ زد....
لیا:بعله سوهو؟
سوهو:کجایین شما؟
لیا:اومده بودیم شرکت Via
سوهو:آها مین یونگی اوکی
یِنا:بهش بگو امشب ساعت 7 میخوایم بریم مهمونی چند تا لباس برای ما بخره...
راستی برای همون جوری که همیشه میپوشم باشه
لیا:اوکی....
سوهو برامون چند دست لباس بخر امشب مهمونی دعوتیم....
سوهو:هوفففف اوکی
بعد کلی حرفی که بین مون رد و بدل شد بلخره قطع کردم....
بعدم رسیدیم عمارت....
لیا:ساعت چنده؟
یِنا:ساعت 3
لیا:نهار....
اجوماااااا
اجوما:جانم دخترم؟
لیا:من نهار میخوام(غر غر زدن)
اجوما:بیاید دخترا نهارتون و آماده کردم...
یِنا:اجوما زنیه که ما از بچه گی بهش اعتماد داریم و مثل مادرمون میدونیمش......
سریع رفتیم لباسامون و عوض کردیم و رفتیم سر میز و نهار خوردیم....
بعد نهارم رفتیم خوابیدیم.....
(2 ساعت بعد)
لیا:از خواب خوبی که داشتم بلند شدم که چشم به ساعت افتاد....
لیا:دیرمون شدددددد(داد)
یِنا:تو خواب نازی بودم که با صدای یه آدم گاو از خواب پاشدم....
یِنا:چته چرا داد میزنی مرتیکه خیار(داد)
لیا:ساعت و نگاه....
به ساعت نگاه کردم که یهو انگار برق گرفت من و که باعث شد از جام بپرم...
یِنا:به سوهو زنگ بزن بگو لباسا رو فرستاد؟
لیا:چند تا لباس پایین هست فکر کنم فرستاده...
آره فرستاده پیامم داده...
یِنا:خوب بریم ببینیم چی داده....
یِنا:من و لیا رفتیم پایین و یه چند تا لباس برداشتیم رفتیم تو اتاقامون و پرو کردیم....
که من آخر یه کوتاه مشکی سفید برداشتم....
یِنا:لیا پوشیدی؟
لیا:آره ببین
یِنا:واو براووووو خیلی قشنگه...
لیا:منم بین چند تا لباس یه لباس کوتاه کرمی برداشتم....
یِنا:خوب بریم
لیا:بریم
یِنا:رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم طرف آدرسی که یونگی بهمون داده بود....
ادامه دارد🥲✨
- ۵.۴k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط