به نام خداوند رنگین کمان ...

زنگ در را میزنند
مادر از اشپزخانه فریاد میزند:
بروید! چندسالی میشود پی قناری اش رفته. هنوز برنگشته ...
لیلی به مادر بگو قناری ام را فرستادند
بال های زخمی و سرخش را نوازش کن
فرستادمش که بگوید ازادی را دیدم
چند فلکه جلوتر ...
دیدگاه ها (۰)

تکه هایی که من شدند...

باران میشوم...

درخت نارنج ...

همسایه گلدان شمعدانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط