part:14
_part:14_
_charmer_
_کارلا_
به مینسئو نگاه کرد و کنجکاو بود چرا یهو بحث جیمین رو پیش کشید یعنی ممکن بود بخاطر اینکه درباره جیمین حرف بزنه اینجا موند همیشه وقتی کارلا میرفت پیششون مینسئو درباره جیمین میگفت و طوری ازش تعریف میکرد که انگار الهه ایِ که میپرستتش
کارلا:اره یادمه جیمین دوست صمیمیشه ولی چرا یهو این بحثو باز کردی؟
مینسئو:باید ببینمش
کارلا:جانم؟برای چی؟
مینسئو:میخوام از نزدیک ببینمش
کارلا:پس میخوای؟
مینسئو:اره خیلی خوشکله شبیه فرشته هاااستت
کارلا:من میرم بخوابم تو خیلی خیالاتی شدی
مینسئو: یااااا
کارلا مینسئو رو به حال خودش ول کرد و رفت رو تختش با خودش فکر میکرد که احتمالا تهیونگ به همین نزدیکیا بگه که میخواد بره کره یا فردا میگه یا بعدش بلاخره به همین نزدیکیا اون باید کنار تهیونگ باشه چون هیچ حال خوبی نداره و نیاز به کسی داره که کنارش باشه و آرومش کنه غیر ازین کارلا نمیتونست اونو ناراحت و شکسته ببینه باید سعی کنه حالشو خوب کنه بلاخره دوران سختی رو میگذرون کارای شرکت هم هستن حتما بار سنگینی رو دوششه و خیلی بهم ریخته است پس حداقل کارلا باید کنارش باشه
صبح بیدار شد بعد از شستن دست و صورتش مینسئو رو بیدار کرد و بعد ازون رفت اتاق تهیونگ و پرده ها رو کنار کشید تا نوری توی اتاق وجود داشته باشه دید که تهیونگ بیدار شده اول دستاشو گذاشت رو چشاش و بعد بیدار شد نگاهی به کارلا کرد و گفت:پس تو پرده ها رو کشیدی؟
صداش وقتی تازه از خواب بیدار شده از حالت عادی هم بم تره و کارلا میتونست برای این صداش بمیره چطور میتونست اینقدز جذاب باشه حتی وقتی که تازه از خواب بیدار میشه یاد خودش اوفتاد وقتی از خواب بیدار میشد چطور موهاش میومد جلو صورتش و به طرز فجیعی بهم ریخته بود و صورتش پف کرده خیلی افتضاحه یا وقتی میبینه اصلا پتو در یک جای دیگه و خودشم ی جای دیگه انگار پرت شدن اونور ولی تهیونگ چه ناز خوابیده بود
کارلا فهمید که تهیونگ رفته حموم و ازونجایی که اینجا هیچ لباسی نداشت حتما نگران این قضیه میشد لباسای تهیونگو تو ذهنش تصور کرد و با یک حرکت چرخشی ریز با دستاش تو هوا لباسا مرتب روی تخت نشستن با دیدن لباسا به تهیونگ گفت که لباساش اینجان و بعد از اتاق زد بیرون
وقتی تهیونگ اومد مینسئو رو بهش معرفی کرد هرچند نیازی نبود که تهیونگو به مینسئو معرفی کنه چون مینسئو اونو خیلی خوب میشناسه ولی لازم بود اینکارو کنه چون اونوقت ممکن بود تهیونگ شک کنه
بعد از خوردن صبحونه تهیونگ چیزی رو گفت کارلا قبل ها حدس زده بود که ممکنه بگه
_charmer_
_کارلا_
به مینسئو نگاه کرد و کنجکاو بود چرا یهو بحث جیمین رو پیش کشید یعنی ممکن بود بخاطر اینکه درباره جیمین حرف بزنه اینجا موند همیشه وقتی کارلا میرفت پیششون مینسئو درباره جیمین میگفت و طوری ازش تعریف میکرد که انگار الهه ایِ که میپرستتش
کارلا:اره یادمه جیمین دوست صمیمیشه ولی چرا یهو این بحثو باز کردی؟
مینسئو:باید ببینمش
کارلا:جانم؟برای چی؟
مینسئو:میخوام از نزدیک ببینمش
کارلا:پس میخوای؟
مینسئو:اره خیلی خوشکله شبیه فرشته هاااستت
کارلا:من میرم بخوابم تو خیلی خیالاتی شدی
مینسئو: یااااا
کارلا مینسئو رو به حال خودش ول کرد و رفت رو تختش با خودش فکر میکرد که احتمالا تهیونگ به همین نزدیکیا بگه که میخواد بره کره یا فردا میگه یا بعدش بلاخره به همین نزدیکیا اون باید کنار تهیونگ باشه چون هیچ حال خوبی نداره و نیاز به کسی داره که کنارش باشه و آرومش کنه غیر ازین کارلا نمیتونست اونو ناراحت و شکسته ببینه باید سعی کنه حالشو خوب کنه بلاخره دوران سختی رو میگذرون کارای شرکت هم هستن حتما بار سنگینی رو دوششه و خیلی بهم ریخته است پس حداقل کارلا باید کنارش باشه
صبح بیدار شد بعد از شستن دست و صورتش مینسئو رو بیدار کرد و بعد ازون رفت اتاق تهیونگ و پرده ها رو کنار کشید تا نوری توی اتاق وجود داشته باشه دید که تهیونگ بیدار شده اول دستاشو گذاشت رو چشاش و بعد بیدار شد نگاهی به کارلا کرد و گفت:پس تو پرده ها رو کشیدی؟
صداش وقتی تازه از خواب بیدار شده از حالت عادی هم بم تره و کارلا میتونست برای این صداش بمیره چطور میتونست اینقدز جذاب باشه حتی وقتی که تازه از خواب بیدار میشه یاد خودش اوفتاد وقتی از خواب بیدار میشد چطور موهاش میومد جلو صورتش و به طرز فجیعی بهم ریخته بود و صورتش پف کرده خیلی افتضاحه یا وقتی میبینه اصلا پتو در یک جای دیگه و خودشم ی جای دیگه انگار پرت شدن اونور ولی تهیونگ چه ناز خوابیده بود
کارلا فهمید که تهیونگ رفته حموم و ازونجایی که اینجا هیچ لباسی نداشت حتما نگران این قضیه میشد لباسای تهیونگو تو ذهنش تصور کرد و با یک حرکت چرخشی ریز با دستاش تو هوا لباسا مرتب روی تخت نشستن با دیدن لباسا به تهیونگ گفت که لباساش اینجان و بعد از اتاق زد بیرون
وقتی تهیونگ اومد مینسئو رو بهش معرفی کرد هرچند نیازی نبود که تهیونگو به مینسئو معرفی کنه چون مینسئو اونو خیلی خوب میشناسه ولی لازم بود اینکارو کنه چون اونوقت ممکن بود تهیونگ شک کنه
بعد از خوردن صبحونه تهیونگ چیزی رو گفت کارلا قبل ها حدس زده بود که ممکنه بگه
۲.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.