بعد ازینکه تهیونگ از خونه رفت زودی به همراه مینسئو به اون
بعد ازینکه تهیونگ از خونه رفت زودی به همراه مینسئو به اون دنیا رفت تا با مامانش درباره ی تصمیم رفتنش به کره پیش تهیونگ و مراقبت کردن ازون رو باهاش درمیون بزاره
مثل همیشه مامانش توی پارکی که کارلا از بچگی توش بازی میکرد منتظرش بود
پارک رویاها!...
پارکی که از ابرها و رنگ های رنگین کمان ساخته شده
سُرسُر هاش از کنار هم گرفتن ابرها به وجود اومده و تاب هاش با رنگ های رنگین کمانی که خیلی رویاییه ساخته شده
تمام خاطرات کارلا با دوستاش اینجا با بوسه های فرشته ها به یاد مونده
هربار که وارد میشد باد خوش بوی خاطرات بچگیش از کنارش رد میشد
کنار مامانش روی نیمکتی که از پنبه های نرم و صورتی ساخته شده نشست و موضوعی که تو سرش بود رو مطرح کرد
کارلا:مامان من با تهیونگ میرم کره
مادرش سری تکون داد:برو
کارلا تعجب کرده بود که چطور مامانش به این راحتیا مهر تایید رو روی درخواستش زد:جدی میگیی؟
مامانش بهش نگاه کرد و گفت:اره...تو شرایط خوبی نیست بهتره بلایی سر خودش نیاره و خب الهه ها هم بهم گفتن اجازه بدم بری باهاش نباید آسیبی به خودش بزنه وقتی هم از خلاءاستفاده کردی اونا مواظب بودن چیزیت نشه پس فک نکن کارت عالی بود یا شانس اوردی فهمیدی؟
کارلا حالت نظامی ای به خودش گرفت و گفت:چشم قربان
مامانش یدونه زد رو لپش و گفت:برو به کارت برس شیرین بازی درنیار
دوباره مثل نظامیا ادای احترام کرد و رسمی گفت:چشم
بعد هم با یک چشم به زدن ناپدید شد
.............
بعد از ساعت ها رسیدن کره
فرودگاه بزرگیه و خیلی شلوغه زبان کره ای بلد بود اما نه به اندازه ی کافی که بشه گفت حرفه ایِ و میتونه عالی حرف بزنه نیاز به تمرین بیشتر داشت شاید بعدا بزاره تهیونگ بهش یاد بده اما فعلا باید خاکسپاری رسیدگی کنن
همینطور که توی فرودگاه منتظر بودن مردی به سمت تهیونگ اومد و بغلش کرد احتمالا همون جیمین بود دوست تهیونگ
خیلی خوشکله...خوشتیپ هم هست
بعد از حرف زدن با تهیونگ و آشنایی کارلا و جیمین به سمت ماشین رفتن و ساک هارو توی صندوق گذشتن
جیمین هم به مقصد قبرستون حرکت کرد
مثل همیشه مامانش توی پارکی که کارلا از بچگی توش بازی میکرد منتظرش بود
پارک رویاها!...
پارکی که از ابرها و رنگ های رنگین کمان ساخته شده
سُرسُر هاش از کنار هم گرفتن ابرها به وجود اومده و تاب هاش با رنگ های رنگین کمانی که خیلی رویاییه ساخته شده
تمام خاطرات کارلا با دوستاش اینجا با بوسه های فرشته ها به یاد مونده
هربار که وارد میشد باد خوش بوی خاطرات بچگیش از کنارش رد میشد
کنار مامانش روی نیمکتی که از پنبه های نرم و صورتی ساخته شده نشست و موضوعی که تو سرش بود رو مطرح کرد
کارلا:مامان من با تهیونگ میرم کره
مادرش سری تکون داد:برو
کارلا تعجب کرده بود که چطور مامانش به این راحتیا مهر تایید رو روی درخواستش زد:جدی میگیی؟
مامانش بهش نگاه کرد و گفت:اره...تو شرایط خوبی نیست بهتره بلایی سر خودش نیاره و خب الهه ها هم بهم گفتن اجازه بدم بری باهاش نباید آسیبی به خودش بزنه وقتی هم از خلاءاستفاده کردی اونا مواظب بودن چیزیت نشه پس فک نکن کارت عالی بود یا شانس اوردی فهمیدی؟
کارلا حالت نظامی ای به خودش گرفت و گفت:چشم قربان
مامانش یدونه زد رو لپش و گفت:برو به کارت برس شیرین بازی درنیار
دوباره مثل نظامیا ادای احترام کرد و رسمی گفت:چشم
بعد هم با یک چشم به زدن ناپدید شد
.............
بعد از ساعت ها رسیدن کره
فرودگاه بزرگیه و خیلی شلوغه زبان کره ای بلد بود اما نه به اندازه ی کافی که بشه گفت حرفه ایِ و میتونه عالی حرف بزنه نیاز به تمرین بیشتر داشت شاید بعدا بزاره تهیونگ بهش یاد بده اما فعلا باید خاکسپاری رسیدگی کنن
همینطور که توی فرودگاه منتظر بودن مردی به سمت تهیونگ اومد و بغلش کرد احتمالا همون جیمین بود دوست تهیونگ
خیلی خوشکله...خوشتیپ هم هست
بعد از حرف زدن با تهیونگ و آشنایی کارلا و جیمین به سمت ماشین رفتن و ساک هارو توی صندوق گذشتن
جیمین هم به مقصد قبرستون حرکت کرد
۲.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.