از جاشون بلند شدن و به سمت ماشین هاشون رفتن
#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼
𝒑𝒂𝒓𝒕 ³⁴
از جاشون بلند شدن و به سمت ماشین هاشون رفتن ...
---
شب ساعت ⑧
+چی بپوشم... واییی لعنتی همشون خوشگلنننن نباید انقدر زیاد میخریدم
_هنوز انتخاب نکردی؟!
+نه چی بپوشم؟!
_من گه با همشون مخالفم.
+پس برو بیرون خودم انتخاب میکنم.
_زود بیا کوچولوم. انقدر افتش نده بیبی
+باش خوشتیپ.
بالاخره یکی از لباساشو انتخاب کرد یه میکاپ ملایم کرد و بوت هاش رو پوشید و از اتاق اوند بیرون.
نگاه یونگی با صدای کفش های هانا از تو گوشی بیرون اومد اول با دیدنش محو زیباییش و اینکه چقدر اون لباس به پوست سفیدش میومد و موهایی که به صورت موج دار روی صورتش ریخته و چتری هاش که ابروها و کمی از چشم هاش رو پوشونده بود.
وقتی به این موضوع فکر میکرد که اگه اونجا برن و مرد های هول اونجا.... فکر کردن بهش هم عصبانیش میکرد کم کم ابروهاش تو هم رفت.
_برو عوض کن... اصن نمیریم.
+چی!! چرا آخه؟!
_علاقه داری که همه اینطوری محوت بشن اصن قیافه تو بدون میکاپ قشنگ هست پس چرا میکاپ کردی؟! واسه چی لنز گزاشتی؟
+لنز چیه چشای خودمه.. تا حالا به چشام دقت نکردی؟!
_حالا هرچی.
به سمت ماشین داشت حرکت میکرد که نگاه هانا به یه چیزی خورد. سریع دست یونگیو گرفت.
+بیا اینجا بیا.
دست یونگیو به سمت خودش کشید و شروع کرد به بستن دو دکمه اول یونگی.
+حالا بریم.
خنده ای بابت کیوتیش کرد و آروم روی موهاش رو بوسید دستشو گرفت و در ماشین رو براش باز کرد تا بشینه.
_بفرمایید بانوی زیبای من.
+مرسی مرد جذاب من.
به سمت بار حرکت کرد
دستشو روی رون هانا گزاشت و آروم دستشو روی رونش میکشید و این باعث معذب شدن هانا شد دستش رو گزاشت روی دست یونگی و یه جا نگهش داشت. یونگی آروم روش رو سمت هانا کرد و بهش نگاه کرد و فهمید که معذب شده.
_فکر میکردم امشب قرار...
+خب که چی؟!! الان که قرار نیست انجام بدی.
_در هر صورت... هانا... تو واقعاً منو دوست داری؟!
+بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی.
لبخندی به حرف دختر زد.
بعد ⑤ دقیقه به بار رسیدن.
_از کنار من جم نمیخوری.. اینم یکم بکش پایین تر همه رونشو داره نشون میده.
+عشقمممم.
_عزیزم... به حرفم گوش میکنی فهمیدی.
+بله
وارد شدن نگاه خیره مرد ها رو هانا و دخترا به یونگی با اون استایل جذابی که بیشتر واسه سر کار میزد بود.دشت هانا رو محکم گرفت و به سمت خودش کشید. یونگی هی داشت دنبال یکی میگشت به اطراف نگاه کرد که یه مرد قد بلند به سمتشون اومد.
هوسوک: یونگیااااا.
_هوسوکاااا. هانا مهرفی میکنم جانگ هوسوک رفیقم. ایشون هم نامزدم هانا هست.
هوسوک: خوشبختم
+همچنین.
هوسوک: بیا بیا بریم آرا اونجا نشسته.
به سمت یک میزی رفتن و اونجا نشستن یونگی کتش رو در اورد و روی مای هانا انداخت. آستینای لباسشو زد بالا (توی کاور هست)
𝒑𝒂𝒓𝒕 ³⁴
از جاشون بلند شدن و به سمت ماشین هاشون رفتن ...
---
شب ساعت ⑧
+چی بپوشم... واییی لعنتی همشون خوشگلنننن نباید انقدر زیاد میخریدم
_هنوز انتخاب نکردی؟!
+نه چی بپوشم؟!
_من گه با همشون مخالفم.
+پس برو بیرون خودم انتخاب میکنم.
_زود بیا کوچولوم. انقدر افتش نده بیبی
+باش خوشتیپ.
بالاخره یکی از لباساشو انتخاب کرد یه میکاپ ملایم کرد و بوت هاش رو پوشید و از اتاق اوند بیرون.
نگاه یونگی با صدای کفش های هانا از تو گوشی بیرون اومد اول با دیدنش محو زیباییش و اینکه چقدر اون لباس به پوست سفیدش میومد و موهایی که به صورت موج دار روی صورتش ریخته و چتری هاش که ابروها و کمی از چشم هاش رو پوشونده بود.
وقتی به این موضوع فکر میکرد که اگه اونجا برن و مرد های هول اونجا.... فکر کردن بهش هم عصبانیش میکرد کم کم ابروهاش تو هم رفت.
_برو عوض کن... اصن نمیریم.
+چی!! چرا آخه؟!
_علاقه داری که همه اینطوری محوت بشن اصن قیافه تو بدون میکاپ قشنگ هست پس چرا میکاپ کردی؟! واسه چی لنز گزاشتی؟
+لنز چیه چشای خودمه.. تا حالا به چشام دقت نکردی؟!
_حالا هرچی.
به سمت ماشین داشت حرکت میکرد که نگاه هانا به یه چیزی خورد. سریع دست یونگیو گرفت.
+بیا اینجا بیا.
دست یونگیو به سمت خودش کشید و شروع کرد به بستن دو دکمه اول یونگی.
+حالا بریم.
خنده ای بابت کیوتیش کرد و آروم روی موهاش رو بوسید دستشو گرفت و در ماشین رو براش باز کرد تا بشینه.
_بفرمایید بانوی زیبای من.
+مرسی مرد جذاب من.
به سمت بار حرکت کرد
دستشو روی رون هانا گزاشت و آروم دستشو روی رونش میکشید و این باعث معذب شدن هانا شد دستش رو گزاشت روی دست یونگی و یه جا نگهش داشت. یونگی آروم روش رو سمت هانا کرد و بهش نگاه کرد و فهمید که معذب شده.
_فکر میکردم امشب قرار...
+خب که چی؟!! الان که قرار نیست انجام بدی.
_در هر صورت... هانا... تو واقعاً منو دوست داری؟!
+بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی.
لبخندی به حرف دختر زد.
بعد ⑤ دقیقه به بار رسیدن.
_از کنار من جم نمیخوری.. اینم یکم بکش پایین تر همه رونشو داره نشون میده.
+عشقمممم.
_عزیزم... به حرفم گوش میکنی فهمیدی.
+بله
وارد شدن نگاه خیره مرد ها رو هانا و دخترا به یونگی با اون استایل جذابی که بیشتر واسه سر کار میزد بود.دشت هانا رو محکم گرفت و به سمت خودش کشید. یونگی هی داشت دنبال یکی میگشت به اطراف نگاه کرد که یه مرد قد بلند به سمتشون اومد.
هوسوک: یونگیااااا.
_هوسوکاااا. هانا مهرفی میکنم جانگ هوسوک رفیقم. ایشون هم نامزدم هانا هست.
هوسوک: خوشبختم
+همچنین.
هوسوک: بیا بیا بریم آرا اونجا نشسته.
به سمت یک میزی رفتن و اونجا نشستن یونگی کتش رو در اورد و روی مای هانا انداخت. آستینای لباسشو زد بالا (توی کاور هست)
- ۲.۹k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط