بچه ها چون خیلی دیر گزاشتم قرار این پارت طولانی باشه
بچه ها چون خیلی دیر گزاشتم قرار این پارت طولانی باشه.
...: چی میل دارین؟!
_ویسکی 80 درصدی.
هوسوک: من هم همینطور.
آرا:ماکولی.
+و...
_واسش یه سوجو بیارین
... چشم
+ولی من سوجو نمیخواستم.
_که چی؟! میخواستی ویسکی بگیری؟!
+بله.
_ویسکی به شما نیومده خوشگلم.
+آرا...
آرا: بله.
+به نظرت زیاد سختگیر نیست؟!
آرا: واسه تو آره چون از جیهوپ شنیدم تو و یونگی کم کمش تازه 4 روزه که باهم وارد رابطه شدین و واستون عادیه که هنوز باهاش کنار نیومدی... کم کم با دورانش کنار میای.
+اوهوم.. جیهوپ؟!
آرا: هوسوک دیگه.. من بهش میگم جیهوپ البته یونگی هم بهش میگه ولی خب.
+او.. راستی چرا ماکولی؟!
آرا: نمیخوام زیاد مست شم.
یونگی دستشو دور کمر هانا حلقه کرد و اون به سمت خودش کشید و هردوشون به هم نگاه کردن.
_بریم وسط؟!
+بریم.
از جاشون بلند شدن هوسوک و آرا هم از جاشون بلند شدن.
هوسوک&
آرا♡
آهنگ آروم و ملایم پلی شد زوج ها یواش یواش به سمت استیج میومدن و شدوع میکردن باهم رقصیدن.
یونگی با هردو دستش کمر هانا رو گرفته بود و هانا دستشو رو گردن یونگی گزاشته بود.
و آروم آروم باهم حرکت میکردن.
_میدونستی خیلی خواستنی ای؟
+یونگی.
_جونم.
+میترسم از اینکه این موضوع رو به مدر و مادرم بگم.
_نترس خوشگلم اونا...
حرف یونگی با دیدن مردی که به هانا با نگاه بدی خیره شده بود قطع شد.
+عزیزم چیزی شده؟! چاگیا چرا..
یونی از هاناوجدا شد و به سمت مرده رفت.
و به هانا اشاره کرد که پیش آرا و هوسوک باشه.
کنار میز مرده نشست. عصبی بود.
لیوان ویسکی رو گرفت و ویسکی داخلش رو چرخوند. مرد متوجه یونگی نشده بود و مدام چشمش روی بدن هانا میچرخید.
یونگی دستی جلوی صورتش تکون داد و با نگاه سرد و خشن بهش نگاه کرد.
_به کجا نگاه میکنی؟!
مرده.. باید بهت جواب پی بدم.
_معلومه.
مرده: چیکارش باشین؟!
_فرض کن صاحبش.
مرده: اووو.. نه بابا... شرمنده من اونی که تو صاحابشی رو امشب واسه یه خوشگذرونی عالی رزرو کردم.
با حرف مرد عصبی شد و یه مشت محکم به صورتش زد.
_ظاهراً مستی نمیفهمی چی میگی هوشیار نیستی ولی من الان هوشیارت میکنم تا بفهمی چی داری زر زر میکنی مرتیکه گوه و عوضی.
مرده: تمام توانت همین بود؟!
_میخوای رو کنم؟!
مرده: رو کن ببینم.
از رو زمین بلند شد.
یونگی مشتی بهش زد و مرد دوباره به پایین افتاد روی مرد نشست و شروع کرد با مشت های محکم زدن به سر و صورت و چشم و....
مرد کبود شده بود از روش بلند شد و با پاش با شکمش زد.
_دفعه دیگه نبینم چشت رو کسی هرز بره. فهمیدی؟!
دوباره به شکم مرد زد.
مرد: سرش رو تکون داد.
دست هانا رو گرفت و فشار داد رو به خوسوک گفت.
_شرمنده باید بریم.
+آی..
_فعلاً
♡هانا..
&چیزی نیست بلایی سرش نماد جز یه شب دردناک... نمیدونم چرا دلم میخوادت. بریم خونه واسه یه شب عالی؟
...: چی میل دارین؟!
_ویسکی 80 درصدی.
هوسوک: من هم همینطور.
آرا:ماکولی.
+و...
_واسش یه سوجو بیارین
... چشم
+ولی من سوجو نمیخواستم.
_که چی؟! میخواستی ویسکی بگیری؟!
+بله.
_ویسکی به شما نیومده خوشگلم.
+آرا...
آرا: بله.
+به نظرت زیاد سختگیر نیست؟!
آرا: واسه تو آره چون از جیهوپ شنیدم تو و یونگی کم کمش تازه 4 روزه که باهم وارد رابطه شدین و واستون عادیه که هنوز باهاش کنار نیومدی... کم کم با دورانش کنار میای.
+اوهوم.. جیهوپ؟!
آرا: هوسوک دیگه.. من بهش میگم جیهوپ البته یونگی هم بهش میگه ولی خب.
+او.. راستی چرا ماکولی؟!
آرا: نمیخوام زیاد مست شم.
یونگی دستشو دور کمر هانا حلقه کرد و اون به سمت خودش کشید و هردوشون به هم نگاه کردن.
_بریم وسط؟!
+بریم.
از جاشون بلند شدن هوسوک و آرا هم از جاشون بلند شدن.
هوسوک&
آرا♡
آهنگ آروم و ملایم پلی شد زوج ها یواش یواش به سمت استیج میومدن و شدوع میکردن باهم رقصیدن.
یونگی با هردو دستش کمر هانا رو گرفته بود و هانا دستشو رو گردن یونگی گزاشته بود.
و آروم آروم باهم حرکت میکردن.
_میدونستی خیلی خواستنی ای؟
+یونگی.
_جونم.
+میترسم از اینکه این موضوع رو به مدر و مادرم بگم.
_نترس خوشگلم اونا...
حرف یونگی با دیدن مردی که به هانا با نگاه بدی خیره شده بود قطع شد.
+عزیزم چیزی شده؟! چاگیا چرا..
یونی از هاناوجدا شد و به سمت مرده رفت.
و به هانا اشاره کرد که پیش آرا و هوسوک باشه.
کنار میز مرده نشست. عصبی بود.
لیوان ویسکی رو گرفت و ویسکی داخلش رو چرخوند. مرد متوجه یونگی نشده بود و مدام چشمش روی بدن هانا میچرخید.
یونگی دستی جلوی صورتش تکون داد و با نگاه سرد و خشن بهش نگاه کرد.
_به کجا نگاه میکنی؟!
مرده.. باید بهت جواب پی بدم.
_معلومه.
مرده: چیکارش باشین؟!
_فرض کن صاحبش.
مرده: اووو.. نه بابا... شرمنده من اونی که تو صاحابشی رو امشب واسه یه خوشگذرونی عالی رزرو کردم.
با حرف مرد عصبی شد و یه مشت محکم به صورتش زد.
_ظاهراً مستی نمیفهمی چی میگی هوشیار نیستی ولی من الان هوشیارت میکنم تا بفهمی چی داری زر زر میکنی مرتیکه گوه و عوضی.
مرده: تمام توانت همین بود؟!
_میخوای رو کنم؟!
مرده: رو کن ببینم.
از رو زمین بلند شد.
یونگی مشتی بهش زد و مرد دوباره به پایین افتاد روی مرد نشست و شروع کرد با مشت های محکم زدن به سر و صورت و چشم و....
مرد کبود شده بود از روش بلند شد و با پاش با شکمش زد.
_دفعه دیگه نبینم چشت رو کسی هرز بره. فهمیدی؟!
دوباره به شکم مرد زد.
مرد: سرش رو تکون داد.
دست هانا رو گرفت و فشار داد رو به خوسوک گفت.
_شرمنده باید بریم.
+آی..
_فعلاً
♡هانا..
&چیزی نیست بلایی سرش نماد جز یه شب دردناک... نمیدونم چرا دلم میخوادت. بریم خونه واسه یه شب عالی؟
- ۲.۵k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط