رمان آسدور
🔥
#part_5
#آیـبیکه
بعداز چنددقیقه جلوی در خونهی لوکسی وایساده بودیم
در باز شد و همون دختره سوسن توی چهارچوب در نمایان شد...
واضحه دیده میشد از دیدن ما چقدر جا خوره بود
سوسن:شـ..مــا اینجا چکار میکنین؟
عمر:داداش حرومزادت کجاست؟
سوسن:این چه طرز صحبت کردنه؟
عمر عصبی خواست جوابشو بده که تولگا
پیش قدم شد و سریع گفت
تولگا:سوسن یه اتفاق خیلی بدی افتاده
لطفا بگو برک کجاست؟؟
سوسن نگاهی به تولگا کرد و چند ثانیه مکث کرد...
سوسن:بالا تو اتاقشه...
قبل از اینکه بخام واکنشی نشون بدم عمر
سوسنو هول داد و وارد خونه شد...
با سرعت به طبقه بالا رفتیم و به سمت
تنها اتاقی که درش بسته بود هجوم بردیم
خوده نامردش روی تخت دراز کشیده بود
با دیدن ما هول زده بلند شد،،که عمر اجازه نداد و اولین مشتو روی صورتش خوابوند...همینطور ادامه داشت اولی،دومی،سومی،چهارمی
نمیشد جلوش بگیری،،عین گرگی بود که تازه آزاد شد بود
عمر عصبی روی صورتش غرید
عمر:فک کردی میتونی کارتو بکنی بعد فرار کنی؟؟؟
برک:چی میگی تو من چکار کردم روانی
عصبی به طرفشون رفتم و عمرو هول دادم
یقه برکو گرفتم و بلندش کردم
آیبیکه:حداقل رحم میکردین،،چرا دونفری؟؟؟
ببین ازت شکایت میکنیم پدرتو در میارم بی وجدان عوضی
سوسن:حرف دهنتو بفهم گمشین برید بیرون تا پلیس خبر نکردم
عمر خندهی عصبی کرد و صورتشو نزدیک سوسن برد
عمر:برو زنگ بزن ببینم مارو بازداشت میکنن یا داداش بیوجدانتو
برک از زیر دست پاهامون بلند شد...
صورتش پراز لکه های خون شد بود
از توی دهنش خونی رو تف کرد و گفت
برک:من کاری با اون دختره نکردم
#خواهران_برادران #کاردشلریم #kardslrim #رمان #رمان_خواهران_برادران #اسدور #اسیه #سوسعم #ایبرم #دروک #عاکف
#part_5
#آیـبیکه
بعداز چنددقیقه جلوی در خونهی لوکسی وایساده بودیم
در باز شد و همون دختره سوسن توی چهارچوب در نمایان شد...
واضحه دیده میشد از دیدن ما چقدر جا خوره بود
سوسن:شـ..مــا اینجا چکار میکنین؟
عمر:داداش حرومزادت کجاست؟
سوسن:این چه طرز صحبت کردنه؟
عمر عصبی خواست جوابشو بده که تولگا
پیش قدم شد و سریع گفت
تولگا:سوسن یه اتفاق خیلی بدی افتاده
لطفا بگو برک کجاست؟؟
سوسن نگاهی به تولگا کرد و چند ثانیه مکث کرد...
سوسن:بالا تو اتاقشه...
قبل از اینکه بخام واکنشی نشون بدم عمر
سوسنو هول داد و وارد خونه شد...
با سرعت به طبقه بالا رفتیم و به سمت
تنها اتاقی که درش بسته بود هجوم بردیم
خوده نامردش روی تخت دراز کشیده بود
با دیدن ما هول زده بلند شد،،که عمر اجازه نداد و اولین مشتو روی صورتش خوابوند...همینطور ادامه داشت اولی،دومی،سومی،چهارمی
نمیشد جلوش بگیری،،عین گرگی بود که تازه آزاد شد بود
عمر عصبی روی صورتش غرید
عمر:فک کردی میتونی کارتو بکنی بعد فرار کنی؟؟؟
برک:چی میگی تو من چکار کردم روانی
عصبی به طرفشون رفتم و عمرو هول دادم
یقه برکو گرفتم و بلندش کردم
آیبیکه:حداقل رحم میکردین،،چرا دونفری؟؟؟
ببین ازت شکایت میکنیم پدرتو در میارم بی وجدان عوضی
سوسن:حرف دهنتو بفهم گمشین برید بیرون تا پلیس خبر نکردم
عمر خندهی عصبی کرد و صورتشو نزدیک سوسن برد
عمر:برو زنگ بزن ببینم مارو بازداشت میکنن یا داداش بیوجدانتو
برک از زیر دست پاهامون بلند شد...
صورتش پراز لکه های خون شد بود
از توی دهنش خونی رو تف کرد و گفت
برک:من کاری با اون دختره نکردم
#خواهران_برادران #کاردشلریم #kardslrim #رمان #رمان_خواهران_برادران #اسدور #اسیه #سوسعم #ایبرم #دروک #عاکف
۲.۴k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.