رمان آسدور✨
#part_6
#آیــبــیــکـه
برک:من کاری با اون دختره نکردم
آیبیکه:چرا دروغ میگی؟خودم دیدم با اون
رفیقت رفتین تو مدرسه
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت
برک:اشتباه دیدی ما کاری نکردیم
عمر دوباره خواست بهش حمله کنه که سوسن داد زد
سوسن:دوروکــــــ
با تعجب به طرفش برگشتیم
عمر:چی؟
با چشمای اشکی زل زده بود بهمون
سوسن:باور کنید داداش من اهل اینجور
کارا نیست...دوروک کرده
برک:سوسن خفه شو
بیتوجه به برک به طرف سوسن رفتیم
عمر:آدرسشو بده
بعداز اینکه آدرسو داد خواستیم از خونه بریم بیرون..
که لحظهای آخر عمر به طرف برک و سوسن برگشت
عمر:فکر نکن کارم باهاتون تموم شده.. هردوتون مجازات میشین...
سوار ماشین تولگا شدیم و به سمت آدرسی
که سوسن داد رفتیم...چندمین بعد مقابل
خونهی ایستاده بودیم با دیدن عاکف
آتاکول با تعجب زل زده بودیم بهش..
که تولگا سریع گفت
تولگا:من یادم رفت بهتون بگم دوروک پسر عاکف آتاکوله
عاکفآتاکول:چخبره اینجا..خونهی منو از کجا پیدا کردین؟
عمر:آقا عاکف،،اونی که به خواهرم دست درازی کرده پسر بیوجدان شما و رفیق عوضیش بوده
آقا عاکف شروع کرد به خندیدن..
با تعجب بهش نگاه میکردیم
عاکفآتاکول:پسرمن همچین کاری نمیکنه
بهتره بجای تهمت زدن با مدرک حرف بزنید
#خواهران_برادران #کاردشلریم #kardslrim #رمان #رمان_خواهران_برادران #اسدور #اسیه #سوسعم #ایبرم #دروک #عاکف #خواهر_برادر #اسیه_و_درو
#آیــبــیــکـه
برک:من کاری با اون دختره نکردم
آیبیکه:چرا دروغ میگی؟خودم دیدم با اون
رفیقت رفتین تو مدرسه
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت
برک:اشتباه دیدی ما کاری نکردیم
عمر دوباره خواست بهش حمله کنه که سوسن داد زد
سوسن:دوروکــــــ
با تعجب به طرفش برگشتیم
عمر:چی؟
با چشمای اشکی زل زده بود بهمون
سوسن:باور کنید داداش من اهل اینجور
کارا نیست...دوروک کرده
برک:سوسن خفه شو
بیتوجه به برک به طرف سوسن رفتیم
عمر:آدرسشو بده
بعداز اینکه آدرسو داد خواستیم از خونه بریم بیرون..
که لحظهای آخر عمر به طرف برک و سوسن برگشت
عمر:فکر نکن کارم باهاتون تموم شده.. هردوتون مجازات میشین...
سوار ماشین تولگا شدیم و به سمت آدرسی
که سوسن داد رفتیم...چندمین بعد مقابل
خونهی ایستاده بودیم با دیدن عاکف
آتاکول با تعجب زل زده بودیم بهش..
که تولگا سریع گفت
تولگا:من یادم رفت بهتون بگم دوروک پسر عاکف آتاکوله
عاکفآتاکول:چخبره اینجا..خونهی منو از کجا پیدا کردین؟
عمر:آقا عاکف،،اونی که به خواهرم دست درازی کرده پسر بیوجدان شما و رفیق عوضیش بوده
آقا عاکف شروع کرد به خندیدن..
با تعجب بهش نگاه میکردیم
عاکفآتاکول:پسرمن همچین کاری نمیکنه
بهتره بجای تهمت زدن با مدرک حرف بزنید
#خواهران_برادران #کاردشلریم #kardslrim #رمان #رمان_خواهران_برادران #اسدور #اسیه #سوسعم #ایبرم #دروک #عاکف #خواهر_برادر #اسیه_و_درو
۲.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.