برایش نوشتم تو مثل رنگ زرد در نقاشیهای ونگوگی زیبا و غ

برایش نوشتم تو مثل رنگ زرد در نقاشی‌های ون‌گوگی، زیبا و غمگین. برایم نوشت تو مثل کتاب آخر پل آستری، هیچ چیزی را درباره‌ات دوست ندارم. و بعد مثل ماهی مرده که ساحل بغلش کند، همدیگر را در آغوش کشیدیم. و این یک پایان نبود، نه. این یک شروع بود، شروع یک زمستان بسیار طولانی.

به او مبتلا بودم، مثل دوره‌گردی به کوچه و خسته‌ای به خواب. و رنج او بودم، مثل گیاهی بیهوده که در بهار باغچه رخنه کند. و به او برمی‌گشتم، مثل باد به کوهستان. و پناهم بود، مثل خانه‌ی کنار دریا برای اسب ساحل بابلسر که بعد از سواری‌دادن به هزار مسافر نیاز دارد چند ساعت بمیرد و خواب ببیند در ارتفاعات تالش مست و رها در باد می‌دود.

به یادآوردن نبودنش همیشه غمگینم می‌کند، مثل به یادآوردن پنالتی روبرتو باجو، مثل به یادآوردن مردن متیو پری، مثل اپیزود بیدارخوابی چهرازی، مثل به یادآوردن خانه‌ای که می‌شد داشته‌باشیم. مثل به یاداوردن خودم وقتی غمگینش می‌کردم، و وقتی گریستنش را مثل صحنه‌ای از فیلم‌های ازو ستایش می‌کردم، و یادم می‌رفت بغلش کنم، و یادم می‌رفت برایش سعدی یا همینگوی یا منزوی بخوانم. حالا مرا چگونه به یاد می‌آورد؟ آیا اصلا مرا به یاد می‌آورد؟

هزار سال بعد، سنگ‌ تنهایی هستم که از زمین جدا شده و در فضای میان سیاره‌ها سرگردان است، و هنوز دوستت دارد.
همین.
#حمید_سلیمی i

"اما هیچکس واقعا عاشق نشده.انسان برای دل‌بستن، باختن و زنده‌ماندن بیش‌از‌حد ضعیف است."
دیدگاه ها (۰)

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

هر آدمی برای خودش قصه ای دارد !آدم ها کم هستند به مثنوی ِ هف...

یک روز نسبتاً معمولی بود که نوتیفیکیشن ِB joined telegramرا ...

فیک جدید

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط