بهتره به مامان بگم، اولو اخرش باید باهاش درمیون بزارم پس
بهتره به مامان بگم، اولو اخرش باید باهاش درمیون بزارم پس بهتره همین الان بگم
رفتم تو اشپزخونه و ازونجا اوردمش و رو مبل نشوندمش
~چیشده پسرم؟ اتفاقی افتاده؟
_میخام یچیز مهمی بهت بگم
~چیشده؟ اسیبی دیدی؟ طوریت شده؟
_ نه نه نه نه ربطی به اینا نداره راستش... مربوط به یه دخترس...
~اوووو پسرم عاشق شده؟
_اره ولی.... فکر نکنم باهاش کنار بیاید چون...
~چرا نیام؟ دختری که پسرم انتخاب کرده قطعا خیلی خوب و محشره
_آره مامان هست ولی...
~ولی نداره، این دختز خوش شانس ما کیه؟
_همینو میخوام بگم، اون...
~دوستت نداره؟ اشکال نداره، خودم کمکت میکنم
_نه مامان مشکل این نیست، یلحظه گوش بده، راستش.... شما اون دخترو میشناسی
~میشناسمش؟ اممم، خواهر دوستته؟ که چندبار دیدمش؟
_نه نه خیلی بهت نزدیکه، حتی به من و بابا
~وا، به ماها نزدیکه، وایسا... نکنه... نکنه منظورت...
_اره منظورم ا.ت س
متعجب بهم زل زد که سرمو پایین انداختم
~میفهمی چی میگی؟ اون خواهر...
_نیست، اون خواهر من نیست،مگه شما اونو به دنیا اوردید؟
~نه ولی به عنوان دخترم و خواهر تو اوردم
_خب اوردی ولی نیست، من دوسش دارم، و باهم بودن ما مشکلی نداره
~پاک عقلتو از دست دادی
_مامان لطفا، مگه نگفتی مخالفت نمیکنی؟
~اون قبل این بود که بفهمم منظورت
ا.ت س
_مامان لطفا درکم کن...
~چیو درک کنم؟ اصلا ا.ت میدونه؟ دوست داره؟
_نه...
~دیگه بدتر، پاشو برو سراغ یکار دیگه جای این مسخره بازیا
اینو گفت و رفت
چرا باید ا.ت خواهر ناتنیم باشه؟یا حداقل چرا باید عاشقش میشدم؟ باید باهاش حرف بزنم، در اتاقشو زدم
بیا تو
درو باز کردم و رفتم و کنار ا.ت رو تخت نشستم
چیزی شده؟
_ا.ت چیزه... من.. راستش... خب راستش...
یااا دازی نگرانم میکنی
_بیا بریم بیرون
میخواستی یچی بگی بعد یهو میگی بریم بیرون؟
اره بعدا بهت میگم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا شب براتون میزارم
شایدم الان
رفتم تو اشپزخونه و ازونجا اوردمش و رو مبل نشوندمش
~چیشده پسرم؟ اتفاقی افتاده؟
_میخام یچیز مهمی بهت بگم
~چیشده؟ اسیبی دیدی؟ طوریت شده؟
_ نه نه نه نه ربطی به اینا نداره راستش... مربوط به یه دخترس...
~اوووو پسرم عاشق شده؟
_اره ولی.... فکر نکنم باهاش کنار بیاید چون...
~چرا نیام؟ دختری که پسرم انتخاب کرده قطعا خیلی خوب و محشره
_آره مامان هست ولی...
~ولی نداره، این دختز خوش شانس ما کیه؟
_همینو میخوام بگم، اون...
~دوستت نداره؟ اشکال نداره، خودم کمکت میکنم
_نه مامان مشکل این نیست، یلحظه گوش بده، راستش.... شما اون دخترو میشناسی
~میشناسمش؟ اممم، خواهر دوستته؟ که چندبار دیدمش؟
_نه نه خیلی بهت نزدیکه، حتی به من و بابا
~وا، به ماها نزدیکه، وایسا... نکنه... نکنه منظورت...
_اره منظورم ا.ت س
متعجب بهم زل زد که سرمو پایین انداختم
~میفهمی چی میگی؟ اون خواهر...
_نیست، اون خواهر من نیست،مگه شما اونو به دنیا اوردید؟
~نه ولی به عنوان دخترم و خواهر تو اوردم
_خب اوردی ولی نیست، من دوسش دارم، و باهم بودن ما مشکلی نداره
~پاک عقلتو از دست دادی
_مامان لطفا، مگه نگفتی مخالفت نمیکنی؟
~اون قبل این بود که بفهمم منظورت
ا.ت س
_مامان لطفا درکم کن...
~چیو درک کنم؟ اصلا ا.ت میدونه؟ دوست داره؟
_نه...
~دیگه بدتر، پاشو برو سراغ یکار دیگه جای این مسخره بازیا
اینو گفت و رفت
چرا باید ا.ت خواهر ناتنیم باشه؟یا حداقل چرا باید عاشقش میشدم؟ باید باهاش حرف بزنم، در اتاقشو زدم
بیا تو
درو باز کردم و رفتم و کنار ا.ت رو تخت نشستم
چیزی شده؟
_ا.ت چیزه... من.. راستش... خب راستش...
یااا دازی نگرانم میکنی
_بیا بریم بیرون
میخواستی یچی بگی بعد یهو میگی بریم بیرون؟
اره بعدا بهت میگم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا شب براتون میزارم
شایدم الان
۱.۷k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.