part (30) 🫂🖇🔮
part (30) 🫂🖇🔮
یونا با چشمای اشکی رفت اتاقشون که وسایلشو جمع کنه
...
یونا وسایلشو جمع کرد و رفت
ته:رفتی درم ببند
یونا خیلی براش سخت بود چرا باید اینطوری میشد؟؟با این حرف ته بیشتر ناراحت شد از خونه زد بیرون داشت بارون میومد ترجیح داد ت خیابون قدم بزنه
:/
سه ساعت بود که تو خیابونا بود ساعت ۱۲ شده بود اصلا حالش سر جاش نبود نمیدونست چیکار کنه؟؟بره پیش مدر مادرش؟نه اونا خودشون دخترکو از خونشون بیرون کردن .. به پیش هانا؟؟ شاید خوب باشه اما هانا به نامجون میگه نامجون هم به ته پس تصمیم گرفت به اونم نگه .. پس کجا بره؟؟پیش کی؟؟
هوا خیلی سرد بود از سرما داشت یخ میزد بارون کم کم داشت جاشو به برف میداد یونا ی فکری به سرش زد اما نمیدونست درسته یا نه ..جین اون همیشه باهاش مهربون بود و کسی بود که بعد هانا نامجون بهش اعتماد داشت
تلفنشو دراورد به جین زنگ زد:
الووو
جین:الو؟؟بله؟؟
یونا:جین
جین:یونا تویی؟؟کار داشتی این وقت شب؟؟
یونا:عاره منم میخواستم...
جین:چی؟ته خوبه؟؟
یونا:عاره از من بهتره*بغض*
جین:یونا؟؟چرا صدات اینجوریه؟؟
یونا:جین؟؟میتونم بیام پیش تو؟
جین:عاره بیا من منتظرم
یونا:باش خدافس
:/
اصلا حالش خوب نبود نمیدونست چجوری باید بره
ولی خودشو به خونه جین رسوند .. درو زد :
جین درو واسش باز کرد و با اوضاع یونا حالش بد شد:یونا؟؟چرا اینطوری شدی دختر؟؟پسته کجاست؟؟
یونا با این حرف زد زیر گریه:ته .. ته منو از خونه بیرون کرد😭😭
جین:چی؟؟بیا تو ببینم بیا تعریف کن
یونا رفت داخل و همه موضوع رو برای جین تعریف کرد..جین هم خیلی عصبی شده بود
جین:الان بلند شو لباساتوعوض کن برو استراحت کن صب درموردش حرف میزنیم
یونا:باشه
جین بعد اینکه مطمین شد یونا خوابیده راه افتاد رفت پبش ته
:/
ته:نشسته بودم داشتم به رفتارم فکر میکردم ..چرا اینطوری با یونا رفتار کردم؟؟که صدای زنگ در اومد
فک کنم یوناعه هع نرفته اومد.. رفتم درو باز کردم که دیدم جین اومده:
جیننن؟اینجا چیکار میکنی؟؟
جین:باید باهات حرف بزنم
ته:خب بیا تو
جین:وایسا ببینم
ته:هومممم؟
جین:این چه کاری بود با یونا کردی؟؟
ته:هع اومد پیش تو؟؟
جین:بیچاره جایی رو داره بره؟؟تو با خودت چی فکر کردی؟؟ی زن بدبخت و تک و تنها اونم این وقت شب از خونه انداختیش بیرون؟؟*داد*
ته:خوب به من چه؟؟من بهش گفتم که سربه سرم نزاره تقصیر خودش بود *داد میزنه*
جین:تو چت شده؟؟یونا میگفت سر هر چیز و ناچیزی عصبی میشی.. برای چی؟؟مگه اون چیکارت کرده؟؟
ته:هیچی هیچی ولش کن اصن من اشتباه کردم
جین:معلومه این کارت اشتباس
ته:یونا کجاس؟
...
اینو گذاشتم فوش نخورم 🤣
یونا با چشمای اشکی رفت اتاقشون که وسایلشو جمع کنه
...
یونا وسایلشو جمع کرد و رفت
ته:رفتی درم ببند
یونا خیلی براش سخت بود چرا باید اینطوری میشد؟؟با این حرف ته بیشتر ناراحت شد از خونه زد بیرون داشت بارون میومد ترجیح داد ت خیابون قدم بزنه
:/
سه ساعت بود که تو خیابونا بود ساعت ۱۲ شده بود اصلا حالش سر جاش نبود نمیدونست چیکار کنه؟؟بره پیش مدر مادرش؟نه اونا خودشون دخترکو از خونشون بیرون کردن .. به پیش هانا؟؟ شاید خوب باشه اما هانا به نامجون میگه نامجون هم به ته پس تصمیم گرفت به اونم نگه .. پس کجا بره؟؟پیش کی؟؟
هوا خیلی سرد بود از سرما داشت یخ میزد بارون کم کم داشت جاشو به برف میداد یونا ی فکری به سرش زد اما نمیدونست درسته یا نه ..جین اون همیشه باهاش مهربون بود و کسی بود که بعد هانا نامجون بهش اعتماد داشت
تلفنشو دراورد به جین زنگ زد:
الووو
جین:الو؟؟بله؟؟
یونا:جین
جین:یونا تویی؟؟کار داشتی این وقت شب؟؟
یونا:عاره منم میخواستم...
جین:چی؟ته خوبه؟؟
یونا:عاره از من بهتره*بغض*
جین:یونا؟؟چرا صدات اینجوریه؟؟
یونا:جین؟؟میتونم بیام پیش تو؟
جین:عاره بیا من منتظرم
یونا:باش خدافس
:/
اصلا حالش خوب نبود نمیدونست چجوری باید بره
ولی خودشو به خونه جین رسوند .. درو زد :
جین درو واسش باز کرد و با اوضاع یونا حالش بد شد:یونا؟؟چرا اینطوری شدی دختر؟؟پسته کجاست؟؟
یونا با این حرف زد زیر گریه:ته .. ته منو از خونه بیرون کرد😭😭
جین:چی؟؟بیا تو ببینم بیا تعریف کن
یونا رفت داخل و همه موضوع رو برای جین تعریف کرد..جین هم خیلی عصبی شده بود
جین:الان بلند شو لباساتوعوض کن برو استراحت کن صب درموردش حرف میزنیم
یونا:باشه
جین بعد اینکه مطمین شد یونا خوابیده راه افتاد رفت پبش ته
:/
ته:نشسته بودم داشتم به رفتارم فکر میکردم ..چرا اینطوری با یونا رفتار کردم؟؟که صدای زنگ در اومد
فک کنم یوناعه هع نرفته اومد.. رفتم درو باز کردم که دیدم جین اومده:
جیننن؟اینجا چیکار میکنی؟؟
جین:باید باهات حرف بزنم
ته:خب بیا تو
جین:وایسا ببینم
ته:هومممم؟
جین:این چه کاری بود با یونا کردی؟؟
ته:هع اومد پیش تو؟؟
جین:بیچاره جایی رو داره بره؟؟تو با خودت چی فکر کردی؟؟ی زن بدبخت و تک و تنها اونم این وقت شب از خونه انداختیش بیرون؟؟*داد*
ته:خوب به من چه؟؟من بهش گفتم که سربه سرم نزاره تقصیر خودش بود *داد میزنه*
جین:تو چت شده؟؟یونا میگفت سر هر چیز و ناچیزی عصبی میشی.. برای چی؟؟مگه اون چیکارت کرده؟؟
ته:هیچی هیچی ولش کن اصن من اشتباه کردم
جین:معلومه این کارت اشتباس
ته:یونا کجاس؟
...
اینو گذاشتم فوش نخورم 🤣
۵۴.۴k
۰۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.