.
.
.
2/2
.
.
کوچیک بودم...
سه چرخه سوار میشدم.فقط تو دوچرخه داشتی.
تو کوچیک نبودی انگار
تو بزرگ بودی.
یه روز ظهر که رفته بودی حموم چون خیلی کثیف شده بودی بعد بازی رفتم سر وقت دوچرخه ات
آروم در حیاطو باز کردم
به هزار زحمت بردمش بیرون
خیلی سنگین بود
چند لحظه تکیه اش دادم به دیوار تا نفسم جا بیاد
دوچرخه ات رو با نوار چسبای شبرنگی تزئین کرده بودی
زنگ ویژه داشت و توی خطای چرخش بیلبیلکای رنگی آویزون بود و وقتی چرخهای دوچرخه میچرخیدن اونا انقدر سریع میچرخیدن که فقط رنگشون معلوم بود.
با زحمت تا آخرای کوچه کشوندمش و بعد سعی کردم سوارش بشم
پاهام به پدالها میرسید.ولی به زمین نمیرسید.
رکاب زدم
قلبم داشت میومد توی دهنم..
یهو ته کوچه دیدمت که دستات آویزون شده بود از کله ت
میشد از همون دور اخمتو دید
هل شدم
بجای واستادن بیشتر رکاب زدم.سرعتش غیرقابل کنترل شده بود
سعی کردم نگهش دارم
که از کنار چرخید و پخش زمین شدم
سر زانوهام داغ شد و بعد اشکام راه افتاد
روی زانوهام خون و خاک قاطی بود
میدویدی..رسیدی بم..سینه ات از دویدن بالا پایین میشد
لابلای اشکام تو صورتت دنبال اخم میگشتم
ولی توش نگرانی و مهربونی بود
بلندم کردی ..گفتی هیچی نشده هیچی نشده
و بغضم بیشتر از قبل ترکید
کاری کردی که فکرشو نمیکردم
یعنی الان که فکر میکنم فکرشم نمیکردم..سرمو چسبوندی به دنده های سینت که اون موقع ها از زیر پوستت معلوم بود
بلند بلند گریه کردم...
بعد بلندم کردی و از عموبینا برام نوشمک خریدی..
یه لگدم به دوچرخه ات زدی و گفتی دعواش کردی که من رو اذیت کرده..
گفتی خودت سوارم میکنی حالا که پاهام نمیرسه...
واسه اینه که من یه حس خوب به دوچرخه دارم... .
.
.
.
2/2
.
.
کوچیک بودم...
سه چرخه سوار میشدم.فقط تو دوچرخه داشتی.
تو کوچیک نبودی انگار
تو بزرگ بودی.
یه روز ظهر که رفته بودی حموم چون خیلی کثیف شده بودی بعد بازی رفتم سر وقت دوچرخه ات
آروم در حیاطو باز کردم
به هزار زحمت بردمش بیرون
خیلی سنگین بود
چند لحظه تکیه اش دادم به دیوار تا نفسم جا بیاد
دوچرخه ات رو با نوار چسبای شبرنگی تزئین کرده بودی
زنگ ویژه داشت و توی خطای چرخش بیلبیلکای رنگی آویزون بود و وقتی چرخهای دوچرخه میچرخیدن اونا انقدر سریع میچرخیدن که فقط رنگشون معلوم بود.
با زحمت تا آخرای کوچه کشوندمش و بعد سعی کردم سوارش بشم
پاهام به پدالها میرسید.ولی به زمین نمیرسید.
رکاب زدم
قلبم داشت میومد توی دهنم..
یهو ته کوچه دیدمت که دستات آویزون شده بود از کله ت
میشد از همون دور اخمتو دید
هل شدم
بجای واستادن بیشتر رکاب زدم.سرعتش غیرقابل کنترل شده بود
سعی کردم نگهش دارم
که از کنار چرخید و پخش زمین شدم
سر زانوهام داغ شد و بعد اشکام راه افتاد
روی زانوهام خون و خاک قاطی بود
میدویدی..رسیدی بم..سینه ات از دویدن بالا پایین میشد
لابلای اشکام تو صورتت دنبال اخم میگشتم
ولی توش نگرانی و مهربونی بود
بلندم کردی ..گفتی هیچی نشده هیچی نشده
و بغضم بیشتر از قبل ترکید
کاری کردی که فکرشو نمیکردم
یعنی الان که فکر میکنم فکرشم نمیکردم..سرمو چسبوندی به دنده های سینت که اون موقع ها از زیر پوستت معلوم بود
بلند بلند گریه کردم...
بعد بلندم کردی و از عموبینا برام نوشمک خریدی..
یه لگدم به دوچرخه ات زدی و گفتی دعواش کردی که من رو اذیت کرده..
گفتی خودت سوارم میکنی حالا که پاهام نمیرسه...
واسه اینه که من یه حس خوب به دوچرخه دارم... .
.
.
۲.۶k
۱۷ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.