🚫 داستان کوتآه!؛)🔞
حمام➰👀
دختر فریاااد میزدددد
_مامان من به اون حموم نمیرم اونجا ترسناکه
فکر انکه به آن حمام عجیب و ترسناک در اخر راهرو سیاه مادر بزرگش برود تنش را مور مور میکرد
مادر اخم کرد...
_چی میگی دختر اونجا خیلی هم قشنگه...فقط یکم قدیمیه...
_یکممممم؟!!!مامان در و دیواراش همش سیاهه و سرامیکاش هر کدوم تصویر ادم بازتاب میده دوشش زنگ زده و یه آینه شکسته داره....
مادر با بیخیالی شانه ای بالا انداخت
_خوب چیزی نیست که حموم حمومه ...حالا هم سریع برو یالا...
وبعد دختر را داخل حمام فرستاد و در را قفل کرد...دخترک در حالی که غر غر میکرد چراغ نارنجی وبد رنگ حمام را روشن کرد و دوش را باز کرد...لحظه ای زمزمه ای عجیب شنید...مکثی کرد و گوش هایش را تیز کرد...سکوت...بیخیال شد در حالی که اهنگی ترکیه ای را زمزمه میکرد به زیر دوش رفت....لحظه ای حس کرد کسی هم زمان با او می خواند...کمی ترسیده بود...داد زد:ماماااااااان...ولی مادرش جوابی نداد...کم کم داشت نگران میشد احساس سرمای خاصی میکرد...بدنش مور مور میشد...شامپو را بر سر خود زد و شروع به شستن گیسوانش کرد لحظه ای حس کرد دستان دیگری همزمان موهایش را با خشونت چنگ میزند...ترسیده در حالی که قطرات اشکش با اب های دوش قاطی شده بود ...موهایش را شست هنوز احساس سنگینی نگاه کسی را داشت...به اینه نگاهی انداخت..نفسش برید چهره درون آینه خودش نبود بلکه دختری بود رنگ پریدع که مایه ای سیاه رنگ رنگ از چشمان تو خالی اش بیرون میزد لبان کبودش به لبخندی چندش آور باز شده بود و دندان های زرد و کج و ماوجش وخونی اش را به نمایش گذاشته بود...دختر جیغ کشییید.و خود را به در کوبید ...فریاد میزد:درو وا کن ماماااان.....صدای زمزمه ها هر لحظه بیشتر میشدچیز هایی میگفتندمثلا:اون خواهد مرد..._چه دختر ترسویی و چیز هایی دیگر که مو بر تن هر انسانی سیخ میکرد...حس میکرد سایه های سیاهی اطرافش پرسه میزنند وریز ریز میخندند...موجود درون آینه خود را به آینه میکوبید طوری که انگار میخواهد از ان بیرون بی آید آینه ترک بر میداشت و دختر جیغ میزد و با ترس به سرامیک های دیوار حمام چسپیده بود....لحظه ای دستی پوسیده و سیاه رنگ از داخل سرامیک ها بیرون زد و مانند پیچکی دور گلوی دختر پیچیدو به قصد خفه کردن فشار میداد....دختر حالا زندانی شده بود و صورتش رو به کبودی میرفت...بجای آب خون از درون دوش بیرون میزد ...خنده ها هر لحظ بلند تر میشد ...و جیغ زنی در فضا اکوا پیدا کرده بود ...و سرانجام اینه شکست و موجود به بیرون خزیدو بعد .برق اتصالی کرد و حمام در سیاهی مطلق فرو رفت••!!؛)
#ترسناک
#وحشت
#وحشتناک
#ترس
#جنی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
دختر فریاااد میزدددد
_مامان من به اون حموم نمیرم اونجا ترسناکه
فکر انکه به آن حمام عجیب و ترسناک در اخر راهرو سیاه مادر بزرگش برود تنش را مور مور میکرد
مادر اخم کرد...
_چی میگی دختر اونجا خیلی هم قشنگه...فقط یکم قدیمیه...
_یکممممم؟!!!مامان در و دیواراش همش سیاهه و سرامیکاش هر کدوم تصویر ادم بازتاب میده دوشش زنگ زده و یه آینه شکسته داره....
مادر با بیخیالی شانه ای بالا انداخت
_خوب چیزی نیست که حموم حمومه ...حالا هم سریع برو یالا...
وبعد دختر را داخل حمام فرستاد و در را قفل کرد...دخترک در حالی که غر غر میکرد چراغ نارنجی وبد رنگ حمام را روشن کرد و دوش را باز کرد...لحظه ای زمزمه ای عجیب شنید...مکثی کرد و گوش هایش را تیز کرد...سکوت...بیخیال شد در حالی که اهنگی ترکیه ای را زمزمه میکرد به زیر دوش رفت....لحظه ای حس کرد کسی هم زمان با او می خواند...کمی ترسیده بود...داد زد:ماماااااااان...ولی مادرش جوابی نداد...کم کم داشت نگران میشد احساس سرمای خاصی میکرد...بدنش مور مور میشد...شامپو را بر سر خود زد و شروع به شستن گیسوانش کرد لحظه ای حس کرد دستان دیگری همزمان موهایش را با خشونت چنگ میزند...ترسیده در حالی که قطرات اشکش با اب های دوش قاطی شده بود ...موهایش را شست هنوز احساس سنگینی نگاه کسی را داشت...به اینه نگاهی انداخت..نفسش برید چهره درون آینه خودش نبود بلکه دختری بود رنگ پریدع که مایه ای سیاه رنگ رنگ از چشمان تو خالی اش بیرون میزد لبان کبودش به لبخندی چندش آور باز شده بود و دندان های زرد و کج و ماوجش وخونی اش را به نمایش گذاشته بود...دختر جیغ کشییید.و خود را به در کوبید ...فریاد میزد:درو وا کن ماماااان.....صدای زمزمه ها هر لحظه بیشتر میشدچیز هایی میگفتندمثلا:اون خواهد مرد..._چه دختر ترسویی و چیز هایی دیگر که مو بر تن هر انسانی سیخ میکرد...حس میکرد سایه های سیاهی اطرافش پرسه میزنند وریز ریز میخندند...موجود درون آینه خود را به آینه میکوبید طوری که انگار میخواهد از ان بیرون بی آید آینه ترک بر میداشت و دختر جیغ میزد و با ترس به سرامیک های دیوار حمام چسپیده بود....لحظه ای دستی پوسیده و سیاه رنگ از داخل سرامیک ها بیرون زد و مانند پیچکی دور گلوی دختر پیچیدو به قصد خفه کردن فشار میداد....دختر حالا زندانی شده بود و صورتش رو به کبودی میرفت...بجای آب خون از درون دوش بیرون میزد ...خنده ها هر لحظ بلند تر میشد ...و جیغ زنی در فضا اکوا پیدا کرده بود ...و سرانجام اینه شکست و موجود به بیرون خزیدو بعد .برق اتصالی کرد و حمام در سیاهی مطلق فرو رفت••!!؛)
#ترسناک
#وحشت
#وحشتناک
#ترس
#جنی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۱.۷k
۲۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.