دریایی عشق پارت ۳
دریایی عشق پارت ۳
ویو تهیونگ
ساعت ۹ بود پاشدم دیدم دختره پیام رو سین کرده
و مکالمه داشته فهمیدم مامانش بوده میخواسته بره پیش مامانش تصمیم گرفتم که بدزدمش و بعد اجوما صدام کرد برای صبحانه صبحانه خوردم و تموم شد رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم بعد اومدم بیرون
ویو رزی
ساعت ۱۲ بود داشتم آماده میشدم که برم خونه مامان و بابام
یه پیراهن مشکی با دون دون سفید پوشیدم با کفش کرمی پاشنه بلند ویه کیف چرم عطرم رو هم زدم و راه افتادم (عکسشو میزارم )
با خودم گفتم وایسا پیاده برم چون تا خونهی مامان راهی نیست شروع کردم به قدم زدن یهو یکی از پشت منو گرفت و سیاهی......
ویو تهیونگ
آوردمش خونه و بردمش اتاق خودم و خابوندمش رو تخت خوابیدم کنارش رو تخت چقدر هیکل خوبی داشت کمر باریک پاهای کشیده اصلا هر چی بگم ازش بازم کمه
دیدم چشاش داره باز میشه گفت
+اینجا کجاس من کجام
گفتم
_ نترس تو پیش بزرگترین مافیای کره هستی
گفت + چیییی تو کیم تهیونگی
گفتم _اره
گفت+ چرا من اینجام چی از جونم میخوای
عه راستی تو بودی دیروز تو کافه بینگو قهوه ی منو ریختی گفتم _اره من عاشقت شدم و الان تو زن هستی
گفت + من خیلی خوشحالم که پیش تو هستم ولی مادرم رو باید ببینم نگرانم میشه گفتم _باشه بیا بریم ببینشون گفت + بریم باهم یعنی منظورت اینه
گفتم_ اره گفت +پس بریم پیششون
ویو رزی
تهیونگ رفت آماده بشه اومد دیدم یه پیراهن مشکی آستین بلند و یه شلوار مشکی و کفش مشکی و یه عینک دودی باحال بایه ساعت یقور پوشیده پشمام ریخت از اینهمه خوشگلی
بعد گفت بیا بریم
رفت لامبورگینی رد آورد نشستیم تو ماشین و راه افتادیم
تا اومدم بگم تهیونگ لبم رو مک زد و ماشین رو زد کنار و بعد از ۱۰ ثانیه من همراهیش کردم و بعد از۲۰ مین از هم بزور جدا شدیم به راه ادامه دادیم
(پرش زمانی به موقع برگشتن به خونه )
رفتیم دم در تا رفتیم تو خونه تهیونگ منو براید استریل بغل کرد و انداختم رو تخت من خیلی استرس داشتم یعنی میخواد باهام اون کار رو بکنه
لباس هامو پاره کرد و مال خودش هم همین طور و اومد و
لبامو خورد و من همراهیش کردم چون میدونست می خواد چی کار کنه و بعد رفت سراغ گردنم و کیس ماک گذاشت و من ناله میکردم از گردنم دل کند و بعد رفت سراغ سینه هام می چلوند و میخورد خیلی حس خوبی داشت و صدای من بالا و بالاتر می رفت و ناله میکردم وبعد دیکشو واردم کرد و تلمبه های شدید میزد و من اه میکشیدم بعد از یک ساعت کارمون تموم شد و من دخترونگیم رو دادم رفت وبعد رفتم حموم و تهیونگ هم اومد خودمون رو شستیم و اومدیم بیرون اجوما صدامون کرد برای شام و رفتیم تا شام بخوریم
خماری
دستم شکست لایک کنید
ویو تهیونگ
ساعت ۹ بود پاشدم دیدم دختره پیام رو سین کرده
و مکالمه داشته فهمیدم مامانش بوده میخواسته بره پیش مامانش تصمیم گرفتم که بدزدمش و بعد اجوما صدام کرد برای صبحانه صبحانه خوردم و تموم شد رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم بعد اومدم بیرون
ویو رزی
ساعت ۱۲ بود داشتم آماده میشدم که برم خونه مامان و بابام
یه پیراهن مشکی با دون دون سفید پوشیدم با کفش کرمی پاشنه بلند ویه کیف چرم عطرم رو هم زدم و راه افتادم (عکسشو میزارم )
با خودم گفتم وایسا پیاده برم چون تا خونهی مامان راهی نیست شروع کردم به قدم زدن یهو یکی از پشت منو گرفت و سیاهی......
ویو تهیونگ
آوردمش خونه و بردمش اتاق خودم و خابوندمش رو تخت خوابیدم کنارش رو تخت چقدر هیکل خوبی داشت کمر باریک پاهای کشیده اصلا هر چی بگم ازش بازم کمه
دیدم چشاش داره باز میشه گفت
+اینجا کجاس من کجام
گفتم
_ نترس تو پیش بزرگترین مافیای کره هستی
گفت + چیییی تو کیم تهیونگی
گفتم _اره
گفت+ چرا من اینجام چی از جونم میخوای
عه راستی تو بودی دیروز تو کافه بینگو قهوه ی منو ریختی گفتم _اره من عاشقت شدم و الان تو زن هستی
گفت + من خیلی خوشحالم که پیش تو هستم ولی مادرم رو باید ببینم نگرانم میشه گفتم _باشه بیا بریم ببینشون گفت + بریم باهم یعنی منظورت اینه
گفتم_ اره گفت +پس بریم پیششون
ویو رزی
تهیونگ رفت آماده بشه اومد دیدم یه پیراهن مشکی آستین بلند و یه شلوار مشکی و کفش مشکی و یه عینک دودی باحال بایه ساعت یقور پوشیده پشمام ریخت از اینهمه خوشگلی
بعد گفت بیا بریم
رفت لامبورگینی رد آورد نشستیم تو ماشین و راه افتادیم
تا اومدم بگم تهیونگ لبم رو مک زد و ماشین رو زد کنار و بعد از ۱۰ ثانیه من همراهیش کردم و بعد از۲۰ مین از هم بزور جدا شدیم به راه ادامه دادیم
(پرش زمانی به موقع برگشتن به خونه )
رفتیم دم در تا رفتیم تو خونه تهیونگ منو براید استریل بغل کرد و انداختم رو تخت من خیلی استرس داشتم یعنی میخواد باهام اون کار رو بکنه
لباس هامو پاره کرد و مال خودش هم همین طور و اومد و
لبامو خورد و من همراهیش کردم چون میدونست می خواد چی کار کنه و بعد رفت سراغ گردنم و کیس ماک گذاشت و من ناله میکردم از گردنم دل کند و بعد رفت سراغ سینه هام می چلوند و میخورد خیلی حس خوبی داشت و صدای من بالا و بالاتر می رفت و ناله میکردم وبعد دیکشو واردم کرد و تلمبه های شدید میزد و من اه میکشیدم بعد از یک ساعت کارمون تموم شد و من دخترونگیم رو دادم رفت وبعد رفتم حموم و تهیونگ هم اومد خودمون رو شستیم و اومدیم بیرون اجوما صدامون کرد برای شام و رفتیم تا شام بخوریم
خماری
دستم شکست لایک کنید
۴.۸k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.