نی بزن چوپان که امشب بیقرارم نی بزن

نی بزن چوپان که امشب بیقرارم نی بزن
خسته جان از بازی این روزگارم نی بزن

گرچه آوای نی ات غم را مضاعف می کند
نی بزن امشب خیال گریه دارم نی بزن

من که عمری می زدم لاف خردورزی و عقل
عشق بد جوری در آورده دمارم نی بزن

شیخ صنعان بودم و سجاده ام مشهور بود
دختری ترسا ربوده اعتبارم نی بزن

گوییا پاشیده اند بذر مرا در شوره زار
مثل آفت خورده باغی بی بهارم نی بزن

خرمنی اندوختم اما چه بی حاصل شبی
شعله ای افتاد در دارو ندارم نی بزن

اشک می ریزم که شاید آب بر آتش زنم
نی بزن چوپان که امشب بیقرارم نی بزن
؟ ...
دیدگاه ها (۱)

ﻓﻘﻂ ﺭﻓﺖ ...ﺑﺪﻭﻥ ﮐﻼﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﺍﺷﮏ ﺩﻫﺪ ...ﻓﻘﻂ ﺭﻓﺖ ...ﺑﺪﻭﻥ ﻧﮕﺎﻫﯽ...

من آمده ام بدرقه ات "کاش بمانی"این زمزمه ام بود ولی زیر زبان...

جای پایش، قدمش، هسـت هنوزم در منشهر بی عاطفه ای هست، هنوزم د...

از تو عشقی مانده در دل ؛ یادگاردلخوشم با خاطِراتَت ؛ ای نگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط