پارت
پارت ¹³(☆•♡~)
♡ぢんげれ がめ♡
وقتی که به همه کسایی که باقی مونده بودند شلیک کردند.
یکی از سرباز ها دری را که روی درختی بود و عروسک روش چشم میگذاشت، باز کرد و به بقیه اشاره کرد تا دنبالش بروند . همه بی سروصدا شروع به دنبال کردن آن سرباز کردند. در کمال تعجب آنها دوباره به سالنی که تویش بیدار شده بودند رسیدند. روی دیوار اصلی یک تابلو با عنوان 寝室(سالن خواب) نصب شده بود.
تعدادی از نفرات باقی مانده به سوی تخت هایشان دویدند و سرشون رو توی بالشت فرو بردند . هیچ کس نتوانست اتفاقاتی که رخ داد رو پردازش کند! عده ایی هنوز همانجا ایستاده بودند. همه با ناباوری به اطراف نگاه میکردند.
_پس واقعا درست گفته بودند!
_باورم نمیشه ، حقیقت داشت!
یخ جمعیت باز شد و زمزمه ها شروع شد...
یوریکا به سمت یکی از تخت ها پناه برد. روی تخت نشست.
_هوی! دختره! اون تخت منه...!
به قلم
میدوری چان:☆)
@tanjiro_1
بازنویسی
کچینا چان:♡)
@kechina
♡ぢんげれ がめ♡
وقتی که به همه کسایی که باقی مونده بودند شلیک کردند.
یکی از سرباز ها دری را که روی درختی بود و عروسک روش چشم میگذاشت، باز کرد و به بقیه اشاره کرد تا دنبالش بروند . همه بی سروصدا شروع به دنبال کردن آن سرباز کردند. در کمال تعجب آنها دوباره به سالنی که تویش بیدار شده بودند رسیدند. روی دیوار اصلی یک تابلو با عنوان 寝室(سالن خواب) نصب شده بود.
تعدادی از نفرات باقی مانده به سوی تخت هایشان دویدند و سرشون رو توی بالشت فرو بردند . هیچ کس نتوانست اتفاقاتی که رخ داد رو پردازش کند! عده ایی هنوز همانجا ایستاده بودند. همه با ناباوری به اطراف نگاه میکردند.
_پس واقعا درست گفته بودند!
_باورم نمیشه ، حقیقت داشت!
یخ جمعیت باز شد و زمزمه ها شروع شد...
یوریکا به سمت یکی از تخت ها پناه برد. روی تخت نشست.
_هوی! دختره! اون تخت منه...!
به قلم
میدوری چان:☆)
@tanjiro_1
بازنویسی
کچینا چان:♡)
@kechina
- ۱.۸k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط