یک، زمین
یک، زمین
" مزخرفه."
کالفه بود. هممون از شنیدن این همه احتمال بی سر و ته
کالفه بودیم. برگه هایی که کای بهش داده بود رو محکم روی
میز کوبید و بعد، همونطور که دست هاش از جیب هودی
خردلیش آویزون بودن به میز تکیه زد. عصبی پاهاش رو تکون
میداد و ظاهرا اصال براش مهم نبود یونگی با اون چشمهای
عصبیش داره سرزنشش میکنه. در جواب چهره ی متعجب ما
چشم هاش رو تو حدقه چرخوند:
"ببینید... زمین مسخره ی دست ما نیست. و واقعا انتظار
نداشته باشید بعد از اون همه احتمال احمقانه این یکی رو باور
کنم. الاقل حمله ی آدم فضایی ها خیلی قابل قبول تر بود!"
جیمین، لجباز و سرتق بود. محال بود زیر بار زور بره و دست از
اعتقاداتش برداره حتی اگر بدونه همشون اشتباهن، حتی اگر تو
شرایط وخیمی مثل االن باشه...
" تو که کامل نخوندیش پارک! در ضمن این یکی دیگهاحتمال نیست... آخرین ماهواره نشون داده..."
یونگی با جدیت گفت. ولی جیمین همچنان با پوزخندش ماجرا
رو به سخره گرفت:
" توقف سه دهم ثانیه ای زمین! از تیترش معلومه چه
مزخرفاتی میخوان تحویل مردم بدن."
خب، بهتره بگم حق با جیمین بود. زمین خیلی پیچیده تر از
چیزی بود که تو کتاب های ابتدایی مینوشتن و شاید معدود
آدم هایی تو این ساختمون توقفش رو باور میکردن، احتماال
چون میدونستن به این سادگی ها نیست و اگر صحت داره
پس ما چطور هنوز زنده ایم؟
ولی فقط کافی بود از پنجره ی قدی اتاق کار به بیرون نگاه
کنیم. وقتی بچه ها، آواره و بی خانمان وسط برف ها خوابشون
برده بود و پدر و مادر ها پتوهای خیس و منجمد رو روی بچه
هاشون مینداختن تا شاید فقط کمی گرم بشن، قضیه خیلی
فرق میکرد.
شاید آدم تو همچین شرایطی باید هرچیزی رو باور کنه!
یونگی از جا بلند شد. رو به پنجره ایستاد و به پایین نگاه کرد.به فالکتی که به شهر خنجر زده بود. اون هم میدونست سخته
درک کردنش، میدونست اگر به پذیرفتنش تن بده بعدها باید
برای هر دردسر دیگه ای آماده باشه.
دردسری مثل دوباره توقف زمین...
پارت قبل👇
https://wisgoon.com/pin/39943672/
" مزخرفه."
کالفه بود. هممون از شنیدن این همه احتمال بی سر و ته
کالفه بودیم. برگه هایی که کای بهش داده بود رو محکم روی
میز کوبید و بعد، همونطور که دست هاش از جیب هودی
خردلیش آویزون بودن به میز تکیه زد. عصبی پاهاش رو تکون
میداد و ظاهرا اصال براش مهم نبود یونگی با اون چشمهای
عصبیش داره سرزنشش میکنه. در جواب چهره ی متعجب ما
چشم هاش رو تو حدقه چرخوند:
"ببینید... زمین مسخره ی دست ما نیست. و واقعا انتظار
نداشته باشید بعد از اون همه احتمال احمقانه این یکی رو باور
کنم. الاقل حمله ی آدم فضایی ها خیلی قابل قبول تر بود!"
جیمین، لجباز و سرتق بود. محال بود زیر بار زور بره و دست از
اعتقاداتش برداره حتی اگر بدونه همشون اشتباهن، حتی اگر تو
شرایط وخیمی مثل االن باشه...
" تو که کامل نخوندیش پارک! در ضمن این یکی دیگهاحتمال نیست... آخرین ماهواره نشون داده..."
یونگی با جدیت گفت. ولی جیمین همچنان با پوزخندش ماجرا
رو به سخره گرفت:
" توقف سه دهم ثانیه ای زمین! از تیترش معلومه چه
مزخرفاتی میخوان تحویل مردم بدن."
خب، بهتره بگم حق با جیمین بود. زمین خیلی پیچیده تر از
چیزی بود که تو کتاب های ابتدایی مینوشتن و شاید معدود
آدم هایی تو این ساختمون توقفش رو باور میکردن، احتماال
چون میدونستن به این سادگی ها نیست و اگر صحت داره
پس ما چطور هنوز زنده ایم؟
ولی فقط کافی بود از پنجره ی قدی اتاق کار به بیرون نگاه
کنیم. وقتی بچه ها، آواره و بی خانمان وسط برف ها خوابشون
برده بود و پدر و مادر ها پتوهای خیس و منجمد رو روی بچه
هاشون مینداختن تا شاید فقط کمی گرم بشن، قضیه خیلی
فرق میکرد.
شاید آدم تو همچین شرایطی باید هرچیزی رو باور کنه!
یونگی از جا بلند شد. رو به پنجره ایستاد و به پایین نگاه کرد.به فالکتی که به شهر خنجر زده بود. اون هم میدونست سخته
درک کردنش، میدونست اگر به پذیرفتنش تن بده بعدها باید
برای هر دردسر دیگه ای آماده باشه.
دردسری مثل دوباره توقف زمین...
پارت قبل👇
https://wisgoon.com/pin/39943672/
۱۳.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.